سال‌های سکوت

2 های سکوت ‌ سال ها که پدر سرحال بود درهای منزل را ‌ ماند و میدان خدمت را خالی نخواهد کرد. بعضی شب زد ‌ های زندان و سیبری را بگوید. وقتی پدر حرف می ‌ خواستیم داستان ‌ بستیم و با اصرار می ‌ می دانستند به ‌ دانستند که بازداشت خواهند شد، می ‌ گرفت: احبا می ‌ می ‌ سکوت مطلق اطاق را در بر زندان خواهند رفت اما در اطاعت از امرِ مولایشان حضرت ولی امرالله تا وقتی حکم تبعیدشان شنیدند و منتظر ‌ ای از احبا را می ‌ شدند. هر روز داستان بازداشت عده ‌ نیامده بود داوطلب رفتن نمی ها بازداشت نشود مثل بسیاری دیگر از ‌ نوبت خود بودند. پدر برای این که در منزل و در مقابل بچه رفت و منتظر بازداشت خود بود. ‌ ها راه می ‌ احبا هر روز از صبح تا شب در خیابان به طرف ‌ ها و شبهائی که در قطار بدون روزنه ‌ رسید و پدر از روز ‌ وقتی داستان به تبعید به سیبری می های ما از تصور ‌ کرد و صدای پای سربازها روی سقف قطار، دندان ‌ رفتند صحبت می ‌ سیبری می کرد ‌ شد و موضوع صحبت را عوض می ‌ خورد یک مرتبه پدر متوجه می ‌ هم می ‌ سرما و اضطراب به که الحمدالله الحمدالله همه چیز به خوبی و خوشی گذشت. ولی ما منتظر قسمت بعدی بودیم... آباد پا ‌ ی زندان عشق ‌ پاره ‌ های معمولی و پاره ‌ ها با همان لباس ‌ شد و زندانی ‌ وقتی که در قطار باز می گذاشتند. ‌ ی سیبری می ‌ های عمیق و یخ زده ‌ روی برف ها سیبری ‌ ی آن بدبختی ‌ فهمیدیم مثلاً چرا پدر با وجود همه ‌ ها اصلاً نمی ‌ خیلی چیزها بود که ما بچه را دوست داشت؟ چرا عمو جان سید رضا به میل خودش هنوز در سیبری مانده بود؟ گفت یک روز درها باز خواهد شد و خواهید دید چقدر بهائی در سیبری داریم چقدر محفل ‌ پدر می فهمیدیم، آخر زن و پسر و دو دختر عمو جان در ایران بودند عمو جان ‌ داریم و ما منظورش را نمی اند از اینجا بروم پس در اطاعت از امر حضرت ‌ در موقع خداحافظی به پدر گفته بود از من نخواسته توان تبلیغ کرد. ‌ ولی امرالله باید بمانم کجا بهتر می کرد من عمو جان را هرگز ندیده بودم و ‌ ها چه فکر می ‌ ی این ‌ دانم پسرعمو رضوان راجع به همه ‌ نمی ها عمو جان در سیبری بود و ‌ ی این سال ‌ آورد همه ‌ ی پدرش را به یاد نمی ‌ مطمئن بودم او هم قیافه های عجیب و غریبی شنیدیم. پدر و مادر ‌ ها در ایران بزرگ شده بودند. بعد، یک روز صحبت ‌ بچه اند تا ‌ های عمو جان ویزای روسیه را داده ‌ زدند بالاخره فهمیدیم به بچه ‌ مرتب خصوصی حرف می برای دیدن پدرشان به سیبری بروند.

Made with FlippingBook flipbook maker