سال‌های سکوت

120 های سکوت ‌ سال اش در این بود که گوسفندها ‌ های حمل گوسفند نبود. تنها تفاوت ‌ شباهت به کامیون ‌ ها بی ‌ این واگن های در بسته و قفل شده یازده روز ‌ در کامیون رو باز یک یا دو روز بیشتر نیستند ولی ما در وا گن در سفر بودیم. در آن روز حوادث نا گوار زیادی پیش آمد که مأمورین زبردست با مشت و لگد آن را فیصله دادند. ی طولانی ‌ آمدها جهت ما رخ داد که قبل از شرح آن لازم به نوشتن یک مقدمه ‌ یکی از این پیش است. ی مناظر تأثرآور که ‌ در حدود ظهر زندانیان کلافه شده بودند. گرسنگی، تشنگی، خستگی و مشاهده داد همه را به حال طغیان و عصیان درآورده بود. مگر یک آدم ضعیف ‌ یکی پس از دیگری رخ می تواند صبر و ‌ اش کشیده شده چقدر می ‌ ی حیات ‌ ماه تمام شیره ۲۱ و نحیف لاجون مردنی که شکیبایی و تحمل و طاقت داشته باشد که از صبح تا ظهر و یا قدری دیرتر، یک سره سرپا نشسته این هوای گرم و آفتاب سوزان را تحمل کند؟ ما تا سرحد امکان لباس پوشیده بودیم تا بتوانیم لوازم و رختخواب خود را در یک گونی و یا بقچه و یا ملافه جای دهیم و روی شانه و یا گرده خود های ما از شدت عرق خیس شده بود و تا آن ساعت هنوز ‌ حمل کنیم. در چنین وضعی تمام لباس ی نانی به کسی داده نشده بود و حتی تا فردا صبح هم چیزی به کسی ندادند، تشنگی به شدت ‌ لقمه رسید. ‌ کردیم که قدری آب به ما بدهند ولی فریاد ما به جایی نمی ‌ به ما فشار آورده بود. التماس می ای تحمل نیاوردند و خودشان را کثیف کردند. ‌ صبح اجازه توالت به کسی ندادند و در نتیجه عده ها خون در زانوان جمع و از جریان افتاده بود و حالت فوق تحمل به ما دست داده ‌ گذشته از این ای بلند شوند تا خون به جریان افتد. در ‌ کردند که اجازه بدهند فقط دقیقه ‌ ای گریه می ‌ بود. عده رفت و این وضع کلی ما در آن روز بود. ‌ ی تفنگ به طرف آنها نشانه می ‌ جواب لوله آوردند ‌ الله اخگر را به زندان می ‌ ای که اتفاق افتاد از این قرار بود: روز اولی که جناب امین ‌ حادثه کند و در مقابل ‌ شان بوده که زندان آن را به عنوان امانت ضبط می ‌ قیمتی در تن ‌ ایشان پالتوی خز گران دهد لذا ایشان در چنین موقعی که مسافرت سیبری را در پیش داشتند و این سفر ‌ قبضی به او می بود از رؤسای زندان خواستند که پالتو ایشان را بیاورند ولی از ‌ بدون پالتو با خطرات مرگ توأم می پالتو خبری نبود لذا ایشان با آن وضع کلی و نگرانی از نداشتن پالتو با کمال آرامی و ادب بلند شدند که از مستحفظ نزدیک اجازه بگیرند و نزد رئیس زندان رفته پالتو خود را طلب نمایند. خدا

Made with FlippingBook flipbook maker