سال‌های سکوت

150 های سکوت ‌ سال بسته را به زور و زحمت ‌ ی طناب یخ ‌ کمربند بسته بودند را نداشتند و دوستانی که قبلاً آمده بودند گره آوردند ‌ گشودند. کفش و پالتویش را از تنش بیرون می ‌ کردند. بند کلاه را از زیر گلوی او می ‌ باز می ایم. فکرش ‌ گفتند چایی نیست و ما هم نخورده ‌ و بعد با خجلت و شرمساری و اظهار همدردی می زده برگشته و به یک لیوان ‌ را بکنید، شخصی از صبح زود به بیابان رفته و حالا تشنه و گرسنه و یخ ی نان و آب سرد ‌ آب گرم راضی است ولی دسترسی به آن ندارد و باید به جای ناهار و شام با لقمه سدّجوع کند و فردا صبح زود که هنوز هوا تاریک است به دنبال کار شاق خود برود تا شاید فردا دانید چه نعمت شیرین و ‌ زودتر مراجعت نماید و لیوان آب داغی نصیبش شود. راستی آیا می ی ‌ گوارایی است لیوان آب داغی که بعد از یک روز کار سنگین و شاق و طاقت فرسا نصیب خسته نیمه جانی شود که از صبح تا غروب در سرمای زمهریر جان کنده و جانش به لب رسیده باشد؟ روبل تجاوز ۸۰ ـ ۷۰ داشتیم بسیار ناچیز و از ‌ حقوقی که ما در مقابل این کار سنگین دریافت می دادیم و ‌ مان) را به اهالی می ‌ کرد. ما در زمستان آنچه لباس زیر و رو داشتیم (به غیر از لباس تن ‌ نمی داشتیم ‌ گرفتیم اما ما چیز زیادی نداشتیم ولی ا گر همان را هم نمی ‌ در مقابل چربی خوک و شیر می شدیم. ‌ حتماً تلف می های دوستان ‌ بسته های پستی دو سه کیلویی و گاهی پنج کیلویی از طرف بستگان و ‌ تقریباً در اواخر ژانویه بسته آباد ‌ ها واقعاً جان ما را خریدند. آری یاران عشق ‌ خویشان و دوستان شروع به آمدن کردند که آن بسته دوستان اسیر و تبعیدی خود را در سیبری فراموش نکردند و با سخاوت طبع از نان یومیّه و رزق شان در ‌ جویی کردند و برای آنها فرستادند. احبایی که تمام بستگان ‌ ی خود بریدند و صرفه ‌ روزانه نصیب نماندند. ‌ آباد بی ‌ ایران بودند هم از این کرامت طبع احبای عشق ی عالی و قیمتی که عبارت ‌ در اواخر ژانویه یا اوایل فوریه بنده هم از طرف مادر همسرم یک بسته دار نو و مقداری لباس زیر ‌ ی نو نمدی ساق بلند با گالوش و یک کلاه گوشی ‌ از یک جفت چکمه بلند ‌ ی ساق ‌ و قدری شیرینی و نبات بود دریافت نمودم. از آن تاریخ به بعد که بنده صاحب چکمه ای دیگر به ‌ آمد و من را با عده ‌ شدم زبان رئیس بنده دراز شد و هر روز صبح زود اول به سراغم می

Made with FlippingBook flipbook maker