سال‌های سکوت

151 لصفصف ی سیاسی اطلاع ‌ ای نداشتیم. کافی بود بگوید به اداره ‌ فرستاد و ما هم جز اطاعت چاره ‌ صحرا می کرد ‌ کنید در آن صورت شخص عاصی حساب کار خودش را می ‌ دهیم که شما از زیر کار فرار می ‌ می نمود. ‌ ها را کیسه می ‌ و ماست ترسد و اگر کسانی باشند که در صداقتِ این مثال شک داشته ‌ گویند مار گزیده از ریسمان ابلق می ‌ می ماه زندان مخوف ۲۱ دانست که کسانی که ‌ ی سیاسی در آن یقین داشت و خوب می ‌ باشند اداره ی سیاسی ‌ اند با دیدن یک کارمند اداره ‌ ی سیاسی را دیده ‌ زای اداره ‌ های وحشت ‌ آباد و شکنجه ‌ عشق ی جهنمی را با تمام خونخواری ‌ های وحشیانه ‌ های تلخ آن صحنه ‌ ها خاطره ‌ لرزند و تا مدت ‌ به خود می چون و ‌ کنند. لذا جهت رعب و وحشت و اطاعت بی ‌ اش در جلوی چشم مجسم می ‌ و خون آشامی دادند که مبادا یاد راحتی ‌ گاهی بچه گرگه را به ما نشان می ‌ چرا، رؤسای ساوخوز به قول معروف گاه ها اسماً آزاد بودیم ولی هر شش ‌ آسایی کنیم. و این بچه گرگه عبارت از این بود که ما تبعیدی ‌ و تن ی هویّت ‌ ی سیاسی حاضر شده خودمان را نشان بدهیم تا ورقه ‌ بایست در اداره ‌ روزی یک دفعه می ی سیاسی نبود این وظیفه محول شده بود به دفترهای محلی ‌ ما مهر شود. در ساوخوز که اداره ها در هر فیرمایی که بودند شب تعطیل البته ما تعطیلی نداشتیم و گاهی ‌ ساوخوز. به این جهت ایرانی رفتیم به ‌ بایستی همان شب می ‌ کردیم ولی چون اسمش روز تعطیل بود می ‌ سی روز را تمام کار می رساندیم. گاهی اوقات در همان روز از مرکز ناحیه یک ‌ دفتر و کارت تبعیدی خود را به امضاء می نشست و ناظر بود و همین کافی بود تا ‌ ای می ‌ ی سیاسی حضور داشت و فقط در گوشه ‌ نفر از اداره ما را به خود آورد تا حساب کار خود را داشته باشیم و فراموش نکنیم آنجا تبعیدی بودیم. ده سر انگشت کرد و به ‌ یکی از روزهای ژانویه که سرمای شدیدی بود و هوای سرد مثل جوالدوز از لباس نفوذ می ها رفت و به زور و تهدید نه نفر را با ‌ رفت رئیس فیرما به سراغ ایرانی ‌ بدن مثل نیش سوزن فرو می سورتمه برای آوردن علف از یازده کیلومتری به صحرا فرستاد. یکی از اشکالات بزرگ علف آوردن، نبودن راه بود. عبور از قسمتی از مسیر که چندین دفعه حیوانات از روی آن رفته و برف را کوبیده بودند آسان بود ولی قسمتی که هنوز روی آن ایاب و ذهاب نشده و برف آن پوک و نرم بود ها، که به طریق ‌ شدند و انسان ‌ رفتند و زود خسته می ‌ بسیار مشکل بود. گاوها تا زانو در برف فرو می

Made with FlippingBook flipbook maker