سال‌های سکوت

167

لصفصف

خان ‌ علی خان برادر حاجی حسین پناهی جزو کسانی است که در سیبری این دار فانی را وداع گفت. ‌ علی وفات او به قدری جالب و عجیب بود که بعضی از مسلمین و اهالی بومی آن را معجزه تلقی نمودند. ‌ ها بعد از وفاتش هم این قضیه را بازگو می ‌ کردند و مخصوصاً مسلمین مدت ‌ می ای بود و با هر کس ‌ تکلف، قانع، شوخ و لوده ‌ منش، بی ‌ خان شخص بسیار ساده، آزاده، درویش ‌ علی کرد. کمتر کسی بود که او را بشناسد و به او علاقه نداشته باشد و حتی ‌ مطابق طبع و ذوقش مزاح می دید ‌ خان را می ‌ رو بود وقتی در خیابان علی ‌ ی سیاسی که مردی عبوس و ترش ‌ رئیس اداره Balanov گفت: «سلام کمیسار.» حتی این طور شخصی او ‌ خان می ‌ گذاشت و به علی ‌ دست روی پیشانی می خان در تمام طول حیات خود عزت نفس و مناعت ‌ کرد. علی ‌ را دوست داشت و با او شوخی می طبع داشت و حتی در زندان و سیبری راضی نبود که حتی یک لیوان چای یا آب گرم مدیون کسی داشت راضی و شا کر بود. وی در سیبری با چند ‌ باشد و به روزی یومیّه که خداوند جهت او مقرر می دوزی ‌ کردند. او در منزل پینه ‌ نفر از احبا و مسلمین در یک منزل که اجاره کرده بودند، زندگی می مرغ، نان، و گاهی کره خلاصه هر ‌ کرد. اهالی ده معمولاً جهت این کارها به جای پول، شیر، تخم ‌ می ای دیگر جهت ‌ منزل بودند و عده ‌ خان هم ‌ داد. آقای صهبا که با علی ‌ کس هر چه داشت اجرت می اش ‌ های خود و خانواده ‌ بنده تعریف کردند: یک روز غروب وقتی دختری که بارها کفش و چکمه را جهت تعمیر آورده بود، به همراه کفشی که برای تعمیر آورده بود یک ظرف دو لیتری شیر و چند پرسد که آنها را چرا گذاشتی روی ‌ خان از او می ‌ گذارد. علی ‌ مرغ به عنوان دستمزد روی میز می ‌ تخم دهد: «آخر تو ‌ گوید چرا؟ و دختر جواب می ‌ خان می ‌ ها برای توست. علی ‌ گوید که این ‌ میز؟ دختر می کنم، فردا درست خواهم ‌ گوید ولی من حالا که درست نمی ‌ خان می ‌ کنی.» علی ‌ کفش مرا درست می گوید چرا یک اشکال دارد، ا گر من ‌ خان می ‌ دانم، اشکالی ندارد. علی ‌ گوید، می ‌ کرد. دختر می ها را امشب ‌ میری، این ‌ گوید نه پدربزرگ تو نمی ‌ امشب بمیرم این خودش اشکال است. دختر می کند که شیر ‌ کند و مجبورش می ‌ خان قبول نمی ‌ بخور و من فردا برای بردن کفش خواهم آمد ولی علی دانم زنده خواهم ماند یا نه و آیا کفش تو را تعمیر ‌ گوید من نمی ‌ هایش را ببرد و به او می ‌ مرغ ‌ و تخم خورم و مدیون تو خواهم بود و ‌ مرغ تو بماند من آن را می ‌ خواهم کرد یا نه، بنابراین ا گر شیر و تخم ی شیر و ‌ خواهم مدیون کسی از این دنیا رفته باشم. به این ترتیب دخترک را با کوزه ‌ من نمی

Made with FlippingBook flipbook maker