سال‌های سکوت

168 های سکوت ‌ سال خوابد و صبح به ‌ خورد و خوش و خرّم می ‌ خان شب شام را می ‌ کند. علی ‌ هایش روانه می ‌ مرغ ‌ تخم رود که از روی میخ دیوار چیزی ‌ خیزد و می ‌ سلامتی و خوش مثل روزهای دیگر از خواب برمی شود و ‌ گوید آخ دلم! و دستش را روی دل گذاشته و خم می ‌ کند، می ‌ بردارد. دستش را بلند می بینند ‌ روند جلو که کمکش کنند ولی می ‌ شود، می ‌ بینند که بلند نمی ‌ اطاقش می ‌ نشنید و دوستان هم ‌ می هاست که طیر روحش قفس ضعیف و سست تن را درهم ریخته و با ارواح مقدسین و ‌ مدت آواز گشته است. ‌ فرشتگان آسمان هم شود و دختری که روز قبل کفش آورده بود سراسیمه و پریشان، ‌ این خبر فوراً در ده پخش می رسد. او مرتب گریه کرده و به سر ‌ الله می ‌ دود تا به منزل متصاعد الی ‌ کیلومتر راه را می 16 ی ‌ فاصله کشیده که او آدم نبود، فرشته بود، او خودِ مسیح بود، او دیروز خودش به من گفت ‌ زده و فریاد می ‌ می ی زیادی از اهالی بومی با این دختر آمده بودند که ‌ دانست که باید بمیرد و عده ‌ خواهم مرد. او می نمودند. ‌ ی او را از نزدیک ببینند و بسیاری این قضیه را حمل بر معجزه می ‌ برای آخرین دفعه جنازه مقصود از ثبت این واقعه بیان معجزه نبود بلکه بیان عزت نفس و مناعت طبع و حالت تسلیم و رضا در مقابل اراده و مشیت الهی بود تا معلوم شود که احبای الهی همیشه و در همه حال توکلشان شود. ‌ به جمال مبارک بود و دقیقه و آنی امیدشان قطع نمی آقا علی عسکر اسکویی الله در سیبری آقا علی عسکر اسکویی، پدر همسر مرحوم آقا عطاءالله ‌ یکی دیگر از متصاعدین الی آباد بلورفروشی بوده، شخصی بودند مؤمن و متقی و ‌ قدیمی هستند. شغل ایشان در سابق در عشق متّصف به صفت رحمانی و اخلاق بهائی و در تجارت صادق و درستکار. چندی قبل از درگذشت خواستم مراجعت کنم خدمت ایشان رسیدم. حالشان ‌ ایشان گذرم به ماریوفکا افتاد، صبح زود که می خوب نبود و از مرض سل در رنج و عذاب بودند و در مراحل آخر آن قرار داشتند. امر کردند که با مرغی ‌ ایشان صبحانه بخورم. آب جوشی تهیه نمودند. مقداری نان روی سفره چیدند و یگانه تخم که غذای آن روز ایشان بود را با قلبی شاد و رویی خندان در نهایت خلوص و صمیمیت جلوی بنده گذاشتند و دعوت به خوردن نمودند. در آن ساعت، حالی به من دست داده بود که از وصفش

Made with FlippingBook flipbook maker