سال‌های سکوت

23

لصفف

بگذاریم. زند بنده ‌ بنده و سید احمد در منزل خوابیده بودیم. ساعت سه بعد از نیمه شب شنیدیم کسی در می ی خود جناب آقا علیقلی جلیلی را دیدم. ایشان در حالی که سعی ‌ درب را که باز کردم صاحبخانه ی ‌ کردند تشویش و اضطراب خود را مخفی کنند با صدایی گرفته و غیرطبیعی گفتند که از اداره ‌ می سیاسی (گ. پ. او.) دو نفر جهت بازجویی به منزل معلمه خانم سینازاده (صبیّه جناب سینا) روم و دو نفر هم جهت بازجویی در منزل آقای ا کرمی هستند ‌ اند و من به عنوان شاهد آنجا می ‌ آمده که آنجا هم شاهد لازم دارد و شما لباس پوشیده به آنجا بروید و بعد اضافه کردند که رفتار و گفتارشان بسیار خشن است. آقای ا کرمی از احبای تازه تصدیق بودند. ایشان قبلاً در مجالس روضه خوانی مشغول بودند و این کار را بدون اجر و مزد محض ثواب انجام ‌ خوانی به وعظ و روضه بافی و تعمیر قالی بود که در آن مهارت بسزا داشتند. بعد از ایمان و ‌ ی ایشان قالی ‌ دادند. حرفه ‌ می ایقان به امر مبارک با نهایت جدیت و کوشش به خدمت امر مشغول شدند و چون شوق و ذوق های قابلی ‌ شدیدی جهت فراگرفتن تعالیم مبارک در ایشان پیدا شده بود با وجود قلّت سواد پیشرفت ی ‌ ی ناطقین رسمی قرار گرفتند و پس از ایمان به امر مبارک با صبیه و خانواده ‌ کردند و در زمره ی ایشان عبارت بود از ‌ سینازاده در منزلی که متعلق به آقای جلیلی بود، سکونت داشتند. خانواده ساله متعلق به شوهر اول خانم. ۱۲ ،۱۰ ی ‌ خود ایشان و همسرشان زرّین تاج خانم و پسربچه رسید و دومی مرد ترکمن تازه ‌ بازرسان دو نفر بودند یکی روس که بالنسبه شخص نجیبی به نظر می کرد که به محض این ‌ ها از نجابت و انسانیت به دور. او با خود خیال می ‌ به دوران رسیده و فرسنگ های پر و مدارک فراوان از این منزل خارج خواهد شد و در همین ‌ که وارد این منزل شود با دست شب لیاقت و کاردانی خود را ثابت خواهد نمود و وقتی خانه را زیر و رو کرد و همه جا را جستجو غرید ‌ نمود و همه چیز را زیر دست و پا ریخت و اثر و مدرکی پیدا نکرد عصبانی شد و مرتب می گرفت تا این که از میان آلبوم خانوادگی عکس شوهر سابق زرّین تاج ‌ گفت و ایراد می ‌ و ناسزا می خانم را که با کلاه پهلوی گرفته شده بود دید و از آلبوم در آورد و با تبسم نیشداری که حا کی از ی تلخ و زهرآگینی عکس را نشان داد و ‌ رذالت و دنائت بود مثل شخص فاتح و پیروزی با خنده گفت: این کیست؟ و با این سؤال یک نگاه زننده و وقیحی به زرین تاج خانم انداخت که من از شناسیم! و عکس را جزو اشیاء ‌ شرح و وصف آن عاجزم و بعد با شرارت و استهزاء گفت ما او را می مضبوطه گذاشت.

Made with FlippingBook flipbook maker