سال‌های سکوت

33

لصفف

پذیرفتند. ‌ می گذشتیم شنیدیم که تا طلوع آفتاب در منزل ایشان مشغول ‌ از مقابل منزل جناب دکتر عباس زین که می شان که بالنسبه وضع مالی خوبی داشتند اثاث و لوازم زندگی به قدری ‌ اند و از منزل ‌ بازجویی بوده ضبط کرده بودند که با گاری برده بودند. کنم. ‌ ی احبای آن روز اظهارات یکی از احبا را در اینجا نقل قول می ‌ جهت آشنا شدن بیشتر با روحیه ای که برنامه مجالس عمومی هفتگی را تنظیم ‌ ی لجنه ‌ در همان روزها در منزل یکی از احبا جلسه آید ‌ شدگان به میان می ‌ نمود تشکیل بوده و پس از اتمام کار در موقع پذیرایی صحبت از توقیف ‌ می های امری از قبیل ‌ اف که که پیرمردی شصت ساله بودند و معمولاًً به فعالیت ‌ و جناب آقا علی علی گویند ‌ کردند برآشفته و با اعتراض می ‌ ی تقویم امری و استنساخ الواح و غیره خود را مشغول می ‌ تهیه اند مرا چرا زودتر ‌ من سه شب است که منتظرم بیایند و مرا توقیف کنند، برادر مرا در شب اول گرفته برند. ایشان پسر جناب حاجی ابوطالب بودند و برادرشان جناب آقا محمود بود. آقا علی ‌ نمی شان بود توقیف شدند و در سیبری به ملکوت ابهی صعود کردند. ‌ همانطور که آرزوی یکی دیگر از احبائی که در شب اول توقیف و زندانی شد جناب آقا جمال الدین اولی یکی از ی کاملی از ‌ باشند. ایشان نمونه ‌ احبای مؤمن و مخلص و منقلب و منجذب و خدوم سیسان می تواضع و فروتنی و صبر و استقامت و حلم و خلوص بودند. ایشان با وجود قلّت سواد، ذوق و شوق ی ناطقین هفتگی ‌ ی مرور آیات و الواح در زمره ‌ سرشار در فراگرفتن تعالیم مبارک داشتند و در نتیجه خاست ‌ شد چون از اعماق قلب برمی ‌ های ایشان که در نهایت سادگی ایراد می ‌ قرار گرفتند. صحبت اطاقی با ایشان را داشتم. همیشه تبسم ‌ گرفت. در زندان بنده چهار ماه افتخار هم ‌ ها جای می ‌ در قلب ی ‌ شان به حدی بود که هیچ حادثه ‌ ی ایمان و ایقان ‌ شان بود. درجه ‌ شیرین و مخصوصی نقش لبان المقدور از نان روزانه و یا لباس ‌ توانست در ایشان تزلزلی به وجود بیاورد. حتی ‌ تلخ و نا گواری نمی کردند ولی هرگز کمکی از کسی نپذیرفتند ولو یک حبه قند. سجایا و ‌ خود به سایرین کمک می توانم بگویم ‌ دانم کدام را در اینجا ذکر کنم همین قدر می ‌ محسنات زیادی داشتند به حدی که نمی که با تمام قلب و کردار و رفتار یک بهائی حقیقی بودند و در این مدت چهار ماه که با هم در یک نفر زندانی که در یک اطاق بودیم و اکثر آنها هم مسلمان و بعضی مبغض و ۶۵ اطاق بودیم از گذاشتند. از قضای اتفاق، در سیبری هم ما با هم در یک ‌ متعصب بودند همه به ایشان احترام می

Made with FlippingBook flipbook maker