سال‌های سکوت

فصل پنجم ورود به زندان

ی سیاسی ما را به آنها تحویل دادند سوار ماشین روبازی شدیم ‌ به دستور مأمورین جدید که در اداره های ماشین ‌ داشته بودند در گوشه ‌ های خود را به طرف ما نگاه ‌ و چند نفر سرباز مستحفظ که اسلحه بخش روح و ‌ الاذ کار همان مشرق الاذ کاری که هنوز یادش تسلی ‌ ایستادند. ما را از مقابل مشرق ی آنها است عبور دادند. ‌ های شکسته ‌ آفرین دل ‌ اش امید ‌ آباد و خاطره ‌ ی احبای عشق ‌ روان رنجیده های ما به آن منبع فیض الهی دوخته شده بود و قلوبمان سرشار از توجه و خلوص به راز و نیاز ‌ چشم مشغول بود. برای آخرین بار باز مرکز اذ کار را از دور زیارت نموده و از خداوند متعال طلب تأیید آباد دادند. تمام اشیاء ما که ‌ و توفیق نمودیم. در حدود ساعت پنج بود که ما را تحویل زندان عشق ی رختخواب و تعدادی پوشا ک بود به دقت بازرسی شد مخصوصاً به لباس سفید ‌ عبارت از بسته زیر دقت زیادی شد که لای درزهای آن چیزی نوشته نشده باشد و اگر پول شخصی از پنجاه روبل دادند. بعد از طی مراحل معین ما را وارد حیاط زندان ‌ زیادتر بود مازادش را گرفته و به او قبض می بارید و ما تا ساعت هفت که دفتر ‌ کردند و دستور دادند سر پا بنشینیم. باران ریز هم همان طور می حس شده بودند. آن شب ‌ هایمان خیس و پاها بی ‌ شد به همان حالت بودیم لباس ‌ زندان مفتاح می زندان دیگر هم غیر از این ۶ ـ ۵( فقط احبا توقیف شده بودند و تا صبح تعداد ما در آن زندان های دونفری پشت سر ‌ صبح بود که دستور دادند در ردیف ۷ نفر رسید. ساعت ۳۲ زندان بود) به

Made with FlippingBook flipbook maker