سال‌های سکوت

60 های سکوت ‌ سال شخصی که راهنمای ما بود راه بیفتیم و با هم حرف نزنیم و به اطراف ابداً نگاه نکنیم. از حیاط اصلی زندان وارد حیاط کوچکی شدیم. سپس ما را به ساختمان حمام بردند و در رختکن حمام که درب نداشت و کف آن از سیمان بود دستور دادند لخت شویم و دو نفری سلمانی آمده سرهای ما ایستادیم تا استادها کارشان را تمام کنند و بعد به حمام ‌ را تراشیدند و تمام مدت بایستی لخت می رفتیم که به هر نفر یک طشت آب ولرم داده شد که خودش را بشوید. در مدتی که در حمام معطل های زندان که هر یک چندین برابر ظرفیت خود آدم داشت ‌ بودیم دفتر زندان هم ما را بین اطاق الله فاتحی، محمود شرقی، ‌ الله داماد آقای خراسانی، فضل ‌ تعیین و تقسیم کرد. آقایان سید عنایت برده به داخل اطاق انداختند. وقتی درب اطاق ۲ ی ‌ عبدالوهاب عبادی و بنده را به اطاق شماره بسته شد صدای سرپرست اطاق که از خود زندانیان بود را شنیدیم که با ناراحتی گفت «باز آوردند»، متر بدون ۵ متر در ۷ ، دیدیم، اطاقی بود بسیار بزرگ ‌ ما هاج و واج ایستاده بودیم و جایی را نمی ی نیم متر در هشتاد سانتیمتر باز کرده بودند. ولی به ‌ پنجره که در بالای سقف آن منفذی به اندازه شد و نه هوا ‌ علت کوچکی منفذ و سقف بسیار بلند و به علت وسعت زیاد اطاق نه نوری وارد می شد. زندانیان ا کثراً مسلمان و سا کنین خیابان بوخارسکی بودند که همان شب اول توقیف ‌ عوض می خواستند بفهمند که در دنیای ‌ ها اطراف ما را گرفتند و با اشتیاق زیاد می ‌ شده بودند. این بیچاره خارج چه خبر است چه اقداماتی از طرف قونسلگری ایران جهت استخلاص زندانیان شده و اطلاعی کردیم ‌ سفارت کبرای دولت شاهنشاهی چه کرده و کی ما آزاد خواهیم شد. وقتی ما اظهار بی خواهید راستش را به ما بگویید و الا چطور ممکن ‌ ترسید و نمی ‌ باور نکردند و گفتند شما از ما می شود ولی ‌ گناه زندانی هستیم و هر روز هم تعدادمان زیادتر می ‌ روز است اینجا بی ۲۳ است که ما اطلاع باشید. در این وقت من شنیدم که شخصی از وسط ‌ ی ما اقدامی نشده باشد و شما بی ‌ درباره زند رویم را برگرداندم و چون هنوز چشمم به تاریکی عادت نکرده بود و ‌ اطاق بنده را صدا می ها هم به علت بلند شدن ریش و سبیل و پریدگی رنگ تغییر کرده بود صاحب صدا را نشناختم. ‌ قیافه اف، اسدالله ‌ ا کبر صلاح ‌ ایشان شاعر شیرین گفتار ما جناب آقای نادر نیرو بودند و آقایان میرعلی علی نیز آنجا بودند. این دوستانی که از جمله ‌ زاده دومین فرزند جناب حاجی ‌ الله کاظم ‌ اسبقی و ذبیح آباد بودند وقتی بنده را شناختند مرا به طرف خود خواندند و به ‌ احبای مشهور و سرشناس عشق تواند بیاید نزد ما، به او جا خواهیم داد. و بنده ‌ سرپرست اطاق که اسمش علی بود گفتند که او می بعداً فهمیدم که این عده چه فدا کاری بزرگی کردند که بین خودشان مرا هم پذیرفتند.

Made with FlippingBook flipbook maker