سال‌های سکوت

63 لصفف کرد. ا گر کسی ‌ ای می ‌ گرفت و احساس خفقان و سنگینی کشنده ‌ ی روبرویی قرار می ‌ روی شکم و سینه خواست جهت ادرار بلند شود طوری در فشار بود که قادر به بلند شدن نبود و ‌ های شب می ‌ در نیمه بایست از چپ و راست خود دو نفری را بیدار کند تا آنها خود را جمع کنند و او بتواند ‌ اجباراً می خوابیدند طوری ‌ هایش می ‌ شد و پهلو دست ‌ از زیر پرس خلاص شود. و به محض این که بلند می خوان ‌ شد که گویی کسی اصلاً اینجا نبوده و تازه رسیدن به لگن، گذشتن از هفت ‌ جایش گرفته می شد. از لحاظ مضیقه جا و محل خواب ‌ رستم بود چون جایی جهت گذاشتن پا و رد شدن پیدا نمی های آهنی ‌ های زندان تخت ‌ های زندان گرفتار همین مشکل بودند مثلاً در یکی از اطاق ‌ تمام اطاق یک نفری معمولی پایه کوتاه بود و دو تخت را پهلوی هم قرار داده بودند و روی این دو تخت به خوابید فقط ‌ ها چهار نفر. کسی که زیر تخت می ‌ خوابیدند و زیر تخت ‌ جای دو نفر پنچ نفر می شد خوابید ولی پنجره و نور ‌ توانست به پشت بخوابد. ارتفاع تخت خیلی کم بود و به پهلو نمی ‌ می شد نعمتی بود که ما از آن محروم بودیم. ‌ آفتاب و تهویه هوا که توسط جریان هوا انجام می زندگی یومیّه در زندان زندان ما عبارت از دو ساختمان و چهار بارا ک (ساختمان چوبی مثل سربازخانه) بود. ساختمان ی آنها یک راهرو مشترک داشتند و عموماً از یک توالت ‌ اطاق بود که همه ۱۳ زندان ما عبارت از بایست ‌ وجه نمی ‌ های مختلف به هیچ ‌ کردند. از آن جایی که زندانیان اطاق ‌ و یک روشویی استفاده می به ترتیب ۱۱ الی ۶ با هم ملاقات کنند مأمورین زندان ترتیبی اتخاذ کرده بودند که صبح از ساعت دادند که افراد آن اطاق به ‌ به هر اطاقی با توجه به تعداد سا کنان آن بیست الی سی دقیقه فرصت می گفت ‌ کرد و می ‌ رسید درب آن را باز می ‌ توالت و روشویی بروند. نگهبان هروقت نوبت اطاقی می رفتند. مستراح فقط چهار حفره ‌ ای به توالت می ‌ ای جهت روشویی و عده ‌ «توالت» و زندانیان عده ای ایستاده ‌ داشت که همه پهلوی هم قرار داشتند و بالای سر هر کسی که نشسته و مشغول بود عده ها اشکالی نداشته باشد ‌ دادند که زود باش. شاید برای اروپایی ‌ و منتظر نوبت بودند و او را عجله می ای نیمه لخت برای رفع احتیاج پهلوی هم بنشینند ولی از برای ایرانیان این کار بسیار زننده ‌ که عده آور است. هر نفر کمتر از دو دقیقه فرصت داشت که بنشیند و نگهبان هم تمام مدت مثل اجل ‌ و شرم زد «تمام» و هرکس در هر وضعی ‌ شد بلند فریاد می ‌ معلّق ایستاده و به محض این که وقت تمام می

Made with FlippingBook flipbook maker