Memoirs – Showra Makaremi

125

رذگ

اش پاییـن ‌ گـره زده بـود و تـا ابـروان کمانـی ‌ کـه روسـریش را زیـر چانـه ی ‌ دار. روی یـک اعلمیـه ‌ کشـیده بـود، و دو عکـس از دو مـرد سـبیل دیگـر فقـط اصـل همـان عکـس مـادرم چـاپ شـده بـود بـالای متنـی کـرد. ‌ اش را معرف ـی می ‌ طولان ـی کـه برنام ـه ، شـایع شـده بـود کـه نتیجـه از ۱۳۵۸ در انتخابـات مجلـس، در بهـار ای ‌ پیـش تعییـن شـده. بـا اعـام نتایـج آرا هـم مجاهدیـن هیـچ کرسـی بـه دسـت نیاوردنـد. بعـد از آن، همـه چیـز خیلـی سـریع اتفـاق افتـاد و دسـتگیری مخالفـان شـروع شـد. نـوزاد بـودم کـه پـدر و مـادرم خانـه ای را کرایـه کـرد کـه پشـت حیـاط یکـی ‌ را تـرککردنـد. مـادرم خانـه کردی ـم. ‌ ها ب ـود و م ـن و ب ـرادرم ب ـا او در آنج ـا زندگ ـی می ‌ از همس ـایه کنـد. ‌ پـدرم مجبـور بـود هـر شـب محـل اقامتـش را عـوض را کــه در آن ‌ ای ‌ زمانــی کــه بــه شــیراز بازگشــتم، کوشــیدم خانــه هــای اول بــا مــادرم زندگــی کــرده بــودم پیــدا کنــم. در تــه آن ‌ ماه ی همســایه دیگــر وجــود نداشــت. حیــاط ‌ بســت، خانــه ‌ ی بن ‌ کوچــه نخورده ب ـود ام ـا پ ـر از آج ـر و خ ـاک و س ـیمان ب ـود. از می ـان ‌ دس ـت شــدیم تــا بــه ‌ تمــام بایــد رد می ‌ ی نیمه ‌ یــک ســاختمان چهارطبقــه رســیدیم کــه مــا در آن ‌ ی کوچــک همکفــی می ‌ ی خانــه ‌ باقیمانــده ی سـرکارگر کـه اجـازه داد بـه حیـاط ‌ زندگـی کـرده بودیـم. بـه گفتـه هـای قبلـی بعـد از فـروش آنجـا ‌ پشـت آن سـاختمان بـروم، صاحبخانه ها در آن خانــه ‌ بــه آمریــکا مهاجــرت کــرده بودنــد. تمــام آن ســال کردنــد و تازگــی ایــران را تــرک کــرده بودنــد. ‌ زندگــی می اش در ‌ کــرد. مهــری را دیــدم، خانــه ‌ هواپیمایــم از تهــران پــرواز می هـای البـرز بـود در شـمال تهـران، شـهری پـر سـر و صـدا ‌ ی کوه ‌ دامنـه ی مهـری گِـرد بـود بـا پوسـتی روشـن و بـدون آرایـش، ‌ و آلـوده. چهـره خلــق کنــار چشــمانش. ‌ هایــی خوش ‌ بــا لبانــی کمرنــگ و چروک ســبزرنگی روی ســرش انداختــه بــود، موهــای ‌ روســری ابریشــمی پیشـانیش پیـدا بـود. مهـری را در پانـزده سـالگی بـه ‌ جوگندمـی روی

Made with FlippingBook HTML5