Memoirs – Showra Makaremi

33

اه‏تشا دای

کـه مادرشـوهر دختـرم بـا صـدای بلنـد فریـاد میـزد، ای نامسـلمانها، ای مرا ‌ اید. پسـر دوازده سـاله ‌ ظالمهایـی کـه اسـم خـود را مسـلمان گذاشـته شـهید کردیـد. پسـر بیسـت و شـش سـاله مـرا شـهید کردیـد. عروسـم را شـهید کردیـد. نـوه هشـت ماهـه مـرا چـه کردیـد؟ و بسـیاری از ایـن جمـات دیگـر. مـن هـم رفتـم دادگاه بـرای کسـب خبـری. پـس از کسـب اجـازه داخـل دادگاه شـدم. در راه دنبـال دفتـر اجرائیـات میگشـتم دیدم جناب هیـکل و ‌ الاسـام حـاج آقـا ایمانـی در بیـن چهـار پاسـدار قوی ‌ حجت دیوسـیرت و مسـلح ایسـتاده ایـن جمـات را بیـان میکنـد، عیـن بیانـات وی: "تـا در ایـن مملکـت یـک نفـر پیـدا شـود بگویـد مـن مهندسـم یـا دکتـرم یـا لیسـانس دارم ایـن انقـاب تثبیـت نمیشـود. بایـد ایـن جامعـه آنهـا افـرادی ‌ انقلبـی از لـوث وجـود آنهـا پاکسـازی شـود چـون همـه انـد و اصـاح نمیشـوند. البتـه نظـر امـام هـم همیـن اسـت." ‌ غربـزده آن محافظیـن حـاج آقـا هـم بـه نوبـه خـود اظهـار عقیـده میکردنـد کـه متأسـفانه صحبـت آنهـا را نمیشـنیدم. رم ـق، قلب ـی شکسـته، ‌ م ـن هـم ب ـا ی ـک روحـی افسـرده، بدن ـی بی کمـری خمیـده، زانوهایـی لـرزان و لبـی خشـکیده وارد دفتـر اجرائیات ش ـدم و خ ـود را معرف ـی ک ـردم. س ـپس متص ـدی دفت ـر ی ـک پاک ـت نامـه بدسـت مـن داد و گفـت، بـرو سـردخانه جنـازه را تحویـل بگیـر و هـر کجـا بخواهیـد میتوانیـد انتقـال دهیـد. امـا مـن در آن لحظـه چنـان ضعیـف و ناتـوان شـده بـودم و زبانـم قفـل شـده بـود کـه یـک کلم نتوانسـتم حـرف بزنـم اقـاً بگویـم، آن زن بیچـاره کـه حاملـه بـود! پس از بیـرون آمـدن از دادگاه دیـدم آن دو پیـرزن بـا صورتهـای خونآلـود بـه ای کزک ـرده اش ـک میریزن ـد. س ـپس م ـادر ‌ حال ـت ضع ـف در گوش ـه علیمحمـد رفـت بـه قـول خـود، زیـارت پسـرش. ‌ مـن و همسـرم رفتیـم پزشـک قانونـی. آنجـا هـم گفتنـد، متصـدی سـردخانه رفت ـه اسـت نه ـار، بروی ـد بنشـینید ت ـا بیای ـد. سـاعت چه ـار

Made with FlippingBook HTML5