Memoirs – Showra Makaremi

60

ها ‌ یادداشت

ای ـد و زی ـر آن پرچـم مق ـدس آنهم ـه ‌ در و دی ـوار دادگاه را مزی ـن کرده اسـت کـه بتوانـم انجـام دهم؟ ‌ ظلـم میکنیـد؟ آخـر مـن چـه ازم سـاخته ایـد بگوییـد چطـور شـده؟ بگوییـد تـا مـن آنقـدر ‌ اگـر اعدامـش کرده سـرگردان نباشـم. در عیـن سـر دادن همـان داد و فریادهـا بـود کـه یـک نفـر مـرا گرفـت و از دادگاه بیـرون کـرد و جمعیـت حاضـر پشـت در دادگاه هـم مـرا آرام کردنـد. دسـت آخـر بـدون نتیجـه افسـرده و ناامیـد برگشـتم خانـه. خدایـا تـو خـودت جـواب اینهمـه قـوم ظالـم را بـده که بـه اسـم اسـام و دفـاع از مکتـب مقـدس اسـام آنقـدر ظلـم میکننـد. آن روز هـم بـا آنهمـه انـدوه سـپری شـد. ام ـا شـب هم ـان روز فاطم ـه عزی ـزم از ته ـران تلف ـن کـرد کـه، م ـرا انـد زنـدان اویـن. شـما میتوانیـد بـر حسـب ترتیـب حـروف الفبـا ‌ آورده ای از سـردرگمی نجات ‌ روز اول اردیبهشـت بیاییـد دیـدن مـن. تـا انـدازه یافتیـم. قـدری وسـایل هـم کـه لازم داشـت سـفارشکـرد کـه بـا خـود شـده بـه اتفـاق مـادر و دو ‌ بیاوریـم. یکـی دو روز قبـل از تاریـخ تعیین ای نش ـود ع ـازم ‌ فرزن ـد س ـرگردانش ک ـه اله ـی نصی ـب هی ـچ خان ـواده تهـران شـدیم. روز موعـود رفتیـم محلـی کـه اسـامی را اعـام میکننـد. متأس ـفانه اس ـم فاطم ـه در لیس ـت نب ـود. اینگون ـه ب ـود ک ـه م ـادر و دو فرزنـدش ناامیـد برگشـتند شـهر. ولـی مأمـور اطلعـات مـرا راهنمایـی ک ـرد ک ـه ب ـرو جل ـوی زن ـدان اوی ـن ش ـاید چی ـزی دس ـتگیرت ش ـود. ای مـرا بـرد جلـوی زنـدان ‌ چـون راه و چـاه را بلـد نبـودم فـرد خیردیـده و محـل مراجعیـن را نشـانم داد. رفتـم جلـو و شـرح حـال خـود را بـه متصـدی اطلعـات بازگـو کـردم. جـواب داد، بـرو بنشـین تـا صدایـت بزنـم. سـاعتی طـول کشـید صـدا زده و گفـت، فاطمـه زارعـی اینجـا نیسـت. تـا وقـت تمـام نشـده زود بـرو لونـا پـارک مـن هـم تلفـن کـردم کـه بهـت اجـازه ملقـات بدهنـد. بـه هـر قیمتـی بـود خـود را رسـاندم لونـا پـارک. سـاعت یـازده صبـح بـود. آنجـا هـم بعـد از طـی مراحلـی مـن را همـراه بـا چنـد نفـر دیگـر،

Made with FlippingBook HTML5