Hava

157 ... چنینگفت حوا وح ـدت عال ـم ب ـر میخی ـزد بپیون ـدی ت ـا ب ـه س ـاحل نج ـات رس ـی! اگـر همـه بايـد در يـك جهـت حركـت كننـد پـس فايـده از او میپرسـم: اراده انسـان چیسـت؟ اراده انسـان عصـای دسـت انسـان اسـت و عصای دسـت انسـان جـواب داد: تـا بـا اراده حـق بـر زمیـن زده نشـود هیـچ فرقـی بـا يـك چـوب خشـك شـكننده نـدارد، هـر نفسـی كـه بـهاراده حـق حركـت نكنـد خـود عصـای دسـت ارادهاش خواهـد شـد و محكـم بـر زمیـن سـخت خواهـد خـورد! تو كه هستی؟ از ندای دورنم پرسیدم: مـن همـان دردانـه و گوهـری هسـتم كـه خداونـد بـه انسـان در جوابـم گفـت: هدي ـه داده، م ـن روح ت ـوام، هم ـان گردن ـی هس ـتم ك ـه ت ـو در اي ـن تاريك ـی دس ـتهايت را محك ـم دورش حلق ـه ك ـردهای! ن ـدای دورن ـم خام ـوش ش ـد و م ـن ت ـازه فهمی ـدم ك ـه در اي ـن تاريكــی روح عصــای دســتم شــده بــود تــا در ســرزمینهای ناشــناخته قــدم زنــم، و از ايــن آگاهــی بــر خــود لرزيــدم!! *** رسد آدمی بهجایی كه بهجز خدا نبیند! آيا خدا را ديدهای؟!! - بهجاي ـی رس ـیدم ك ـه باي ـد خـدا را میدي ـدم ول ـی دس ـت غیب ـی را ديــدم كــه عالــم خلقــت را در ســر انگشــتانش میچرخانــد، بهجايــی رســیدم كــه بايــد خــدا را میديــدم ولــی سرانگشــتی را روی نب ـض انس ـان دي ـدم؛ بهجاي ـی رس ـیدم ك ـه باي ـد خ ـدا را میدي ـدم ول ـی دس ـتی را دي ـدم ك ـه از حكم ـت دره ـا را ب ـروی بنــدگان خــدا بــاز و بســته میكنــد تــا آنهــا ره بــهراه راســت برن ـد. بهجايــی رســیدم كــه بايــد خــدا را میديــدم ولــی ديــدم كــه ظال ـم گرفت ـار ظال ـم ب ـد نفست ـر از خـود شـد، بهجاي ـی رسـیدم

Made with