Hava

173 ... چنینگفت حوا بع ـد طل ـوع كن ـی، اگ ـر چنی ـن كن ـی در غروب ـت تع ـداد بیشـماری ت ـورا تماشـا كـرده و تـورا مشـايعت میكننـد، در حالـی كـه تعـداد بیشـماری در مش ـرق عال ـم ب ـالا در انتظ ـار طل ـوع ت ـو ثانی ـة ش ـماری میكنن ـد، م ـاه تمــام در آســمان بهتــو اشــاره میكنــد و میگويــد: تــو هــم ماننــد مــن مــاه تمــام شــبهای تاريــك زندگــی ديگــران شــو، شــهاب در آســمان بهس ـرعت ناپدي ـد میش ـود ول ـی ب ـا اش ـاره بهت ـو میگوي ـد: عم ـر ت ـو در اي ـن عال ـم ب ـه طـول و عـرض روشـنايی و كوتاهـی زندگـی م ـن اسـت، پــس دلبــهآن مبنــد، اجســاد را در خــاك دفــن میكننــد و خــاك بهتــو اشـاره كـرده و میگويـد: تـو هـم آنچـه را كـه روح نـدارد و مـرده اسـت از خـود دور كـن و در مـن دفـن كـن تـا بـارت سـبك شـود، دريـا در حالـی كـه ضايعـات خـود را ب ـا امواجـش بی ـرون ريخت ـه و پ ـس میدهـد بهت ـو اش ـاره میكن ـد و میگوي ـد: ت ـو ه ـم موج ـی ب ـزن و آلودگیه ـا را بی ـرون بريـز تـا راه نفسـت بـاز شـود و بتوانـی كـه از عالـم بـالا نفـس بكشـی، رن ـگ سـبز در طبیعـت بهت ـو چشـمكی زده و میگوي ـد: اي ـن رن ـگ سـبز مـن نشـانه تسـلیم و رضـای مـن در مقابـل عشـق بـاران اسـت، تـو هـم اگـر ماننـد مـن تسـلیم عشـق شـوی زندگـیات سـبز و خـرم خواهـد شـد، ولـی اگـر در مـن آثـار رنـگ قرمـز و زردی را ديـدی جانـب حكمـت را در عش ـق نگ ـهدار، مرواري ـدی ك ـه در صدف ـی در اعم ـاق درياس ـت بهت ـو اشـاره میكن ـد و میگوي ـد: خـدا در صـدف وجـود ت ـو در و مرجانهـای بیشـماری را بهوديع ـه گ ـذارده ك ـه اگ ـر ب ـه مع ـدن وجـودت سـر بزن ـی از م ـن بینی ـاز خواهـی شـد، باران ـی ك ـه ب ـر سـرت میب ـارد ت ـورا بهي ـاد الط ـاف اله ـی میان ـدازد ك ـه دائم ـا ب ـر زندگ ـی ت ـو و هم ـگان میبارن ـد، برف ـی ك ـه میب ـارد ت ـورا بهي ـاد لطاف ـت و پاك ـی روحـت میان ـدازد! اي ـن اشـارات و كنايههايـی كـه از زبـان طبیعـت شـرحش رفـت بـا مـرگ انسـان پايـان میپذيـرد ولـی لحـن آنهـا تـا ابـد بـا روح انسـان باقـی میمانـد! - چگونـه صـدای طبیعـت را بشـنوم و يـا اشـاراتش را بـا چشـم ســر ببینــم؟ دل را پــاك كــن و ديــده را پاكتــر، بهآســمانها، كهكشــانها و خلــق خــدا

Made with