Hava

16 چنینگفت حوا... داشـتم خـود را امـاده پذيرائـی از تقديـر میكـردم کـه تـو بـا فريـادت آنرا ف ـراری دادی! - چگونه خود را اماده پذيرايی از تقدير میكردی؟ تقديــر در خانــهای را میزنــد كــه درآن تســلیم و رضــا باشــد، منهــم رضـا میشـدم تـا رضـای حـق هـم حاصـل شـود، تـا بـا ِ داشـتم تسـلیم رضـا از تقديـر پذيرائـی كنـم و زندگـی يابـم! زندگی، فهم نفهمیدنهاست - جـواب آم ـد؛ اگـر صب ـر میكـردی و ب ـرای جـواب عجل ـه نمیكـردی، معنايــش میکــردم و میفهمیــدی كــه چــرا زندگــی رســم پذيرايــی كـردن از تقدي ـر اسـت و احتی ـاج ب ـه جـواب م ـن نداشـتی! *** عشق كجاست؟ عشق كجاست كه مثل كبريت احمر نايآب است؟ - عشــق هــم ماننــد كبريــت احمــر خــود را پنهــان كــرده تــا دســت بیوفايــآن محتســب نیافتــد! - چرا با عشق چنین میكنند؟ مجنـون هـر ديـار در بـهدر دنبـال لیـای خويـش اسـت تـا جـان گیـرد، ولـی بـی وفايـآن و عاقـآن دنبـال ايننـد تـا روح لیلـی را قبضـه كننـد، بــرای همیــن اســت كــه هــر زمــان لیلــی بهاســمی خــود را در ايــن عالــم ظاهــر میكنــد او را شــكنجه میدهنــد، در چاهــش میاندازنــد، ه ـزار تهم ـت ن ـاروا ب ـهاو میزنن ـد، كاری میكنن ـد ك ـه مجن ـون واقع ـی از ت ـرس در خفـا عشـق لیل ـی را طل ـب كنن ـد، ب ـرای همی ـن اسـت كـه لیلــی هــم در خفــا مجنــون را بهخــود میخوانــد! مجنون از كه میترسد؟ - از بی وفايآن و عاقان!

Made with