Hava

35 ... چنینگفت حوا

از حسابت؟ تا خبردارت کنم *

آينه هستی را چگونه يافتی؟ - سـالیان دراز خـود را در آينـه چرخـان روزگار تماشـا میکـردم تـا ببینـم کیسـتم و از کجاآمـدهام تـا سـرانجام خويـش را در جهانـی ديگـر يافتـم. «حوا»يـی کـه در «آينـه»ی دنیـا زن شـده بـود، بـار امانـت «هسـتی» بـر دوشـم، توشـهای كـه آخرتـم را رقـم مـیزد. در ايـن خیـال خـوش بـودم ت ـا زمان ـی ک ـه «آين ـه» را ب ـرای مدت ـی هرچن ـد ان ـدک از پی ـش چشـمم برداشـتند، و ديگـر خويشـتنی درکارنبـود و «خـود»، حقیقـت محـض را میديــد وقتــی بیخــود شــده بــود از خويــش. بیچــاره «حوا»يــی کــه مـن بـودم غافـل از آنکـه «هسـتی» اندوختـهام جملـه «نیسـتی» بـود! از آن روز بهبع ـد ديگ ـر دل از آن «توش ـه» برکن ـدم، تا«نیس ـتی» را بهدس ـت پ ـاک گردان ـم! ِ «نیسـتی» يعن ـی دنی ـا س ـپارم و حسـابم را ب ـا دنی ـا پ ـاک ولـی هنـوز کـه هنـوز اسـت منتظـر خبـر و بشـارتی مانـدهام، بشـارتی که نشـانه «هسـتی»در ايـن عالـم باشـد… شـايد هـم «بـی خبـری» از ايـن عالـم دلیـل «هسـتی» مـا باشـد… شـايد !

***

مکافات و مجازات!

از مجازات و مكافات چیزی بگو! - بــت» بهطــرف کســی دراز میشــود، مكافاتــش ّ دســتی کــه بــا «مح کوتاهیســت، تــا «بینیــاز» شــود، و دســتی کــه «ظلــم» میكنــد، مجازاتـش درازترشـدن اسـت، تـا همیشـه محتـاج بمانـد! مکافـات مظلوم آب حیــات خــوردن اســت، ومجــازات ظالــم اشــك شــور نوشــیدن، ي ـک قطـره آب شـیرين حی ـات اب ـدی میبخشـد، دري ـغ آنکـه و ي ـك اقیانــوس اشــك شــور، تشــنگی را تخفیــف نمیدهــد!

Made with