Hava

47 ... چنینگفت حوا قلبـش بـاز شـد و نـور از درون بـهروی صحنـه نمايـش تابیـد، طـوری كـه از شـدت انبسـاط روح نزديـك بـود، جـان بـه جانـان تسـلیم كنـد، ول ـی نداي ـی درقلب ـش گف ـت ك ـه اي ـن قبل ـه توس ـت ه ـرگاه ك ـه نم ـاز میگــذاری قلبــت را متوجــه قبلــه كــن! عــد مســافت مــرا از قبلــه دور نمیكنــد، ُ در آنروز منهــم فهمیــدم كــه ب انچ ـه ك ـه م ـرا دور از قبل ـه دور میكن ـد قل ـب خ ـود م ـن اس ـت!از انروز بهبعـد هـر روز رازی از رازهـای ايـن نمايـش اعجـاباور را برايـم گشـودند تـا تحمـل درد را در بیـرون تماشـاخانه داشـته باشـم، خـدا میدانـد چنـد بـار بـا قلـب بهزيـارت رفتـم، خـدا میدانـد چنـد هـزار بـار نیتهـای پنهانـی خلـق را روی صحنـه باچشـم ديـدم تـا مبـادا بـاز در تلـه انهـا بیافتـم! ح ـال ه ـر زم ـان ك ـه دوس ـتان را میبین ـم ك ـه از بیوفاي ـی خل ـق خ ـدا غـرق دري ـای غـم هسـتند قلب ـم فري ـاد میکشـد ك ـه بگوي ـد: ای کسـی کـه غريـق دريـای غمـی غـم مخـور، در پشـت ايـن اينـه هـزار تکه و چهـره هـزار چهـره زندگـی عالمـی اسـت کـه متعلـق بهتوسـت، اگـر درد را تحمـل كنـی و بـه ايمانـت شـك نكنـی از دهانـه رحـم ايـن عالـم خواهـی گذش ـت و در حی ـن عب ـور ب ـه حقیق ـت اف ـكار و نیته ـای اطرافیان ـت پ ـی خواهـی بـرد، اگـر در درد صبـر كنـی، وحشـت نکنـی، نترسـی و از انچـه كـه میشـنوی و مشـاهده میكنـی نرنجـی، بـه عالمـی خواهـی رسـید كـه نـور در ن ـور پیچی ـده اسـت، بهعالمـی میرسـی ك ـه از ب ـی وفاي ـی در ان خب ـری نیسـت، جايـی كـه در انجـا از تـرس خبـری نیسـت، وجـام قلبـت را مرتبـا ب ـا ش ـهد و عس ـل پ ـر میکنن ـد… ب ـه عالم ـی خواه ـی رس ـید ك ـه در ح ـد فاصـل بیـن دو عالـم پـاك و ناپـاك اسـت و در انجـا ‹مـن› را از ‹خـود› جـدا خواهـی ديد.›خـود› را میبینـی كـه در يـك دسـت جامـی زريـن در دسـت دارد كـه ملكوتیـان هـردم بـا شـهد و عسـل پـرش میكننـد، در دسـت ديگـر ام ـا جام ـی اسـت كـه خاكی ـان انرا دم ـادم از زهـر لبري ـز میكنن ـد، و ت ـو از هـر دو جـام مینوشـی، ولـی ان شـهد کجـا و ايـن زهـر کجـا، يکـی زندگـی جاودان ـه میبخشـد و ديگـری دهان ـت را ب ـرای مدت ـی کوت ـاه تل ـخ میکن ـد! ام ـا اين ـک زه ـر مینوش ـی و از ش ـهد بینصیبی.م ـن اگ ـر حـرف آن عال ـم را

Made with