Hava

70 چنینگفت حوا... اقیانـوس در دل کوچـک خـود بـاز کنـم! چنـان بـهدور خـود و خورشـید درخشـان چـرخ میزنـم کـه ترسـم عاقبـت آتـش شـوم، آتـش مـذاب شـوم و خشـک و تـر بـا هـم بسـوزانم! چنـان بـدور خـود و خورشـید درخشـان چـرخ میزنـم کـه ترسـم عاقبـت هـوا شـوم، هـوا شـوم و آب حیـات از مـن بیـرون بريـزد! چنـان بـهدور خـود و خورشـید درخشـان چـرخ میزن ـم ک ـه ترسـم عاقب ـت آب شـوم، آب شـوم و ه ـوای ارض را بـه طـواف خويـش بکشـانم! چنـان دور خـود و خورشـید درخشـان میچرخـم کـه ترسـم عاقبـت از مـدار خـارج شـده و اسـاس هسـتیام ـن بـر کنـم! ُ را از بیـخ و ب - چرا از چرخیدن باز نمیايستی؟ اگـر از چرخیـدن بازايسـتم «مـن» بـر «خـود» برتـری خواهد جسـت!حال بهمـن بگـو چگونـه از پـس آن اژدهـای هفـت سـر برآيـم؟! *** سفر روحانی! از سفر روحانی برايم بگو - روزی از شـوق رسـیدن، جـام دلـم چنـان لبريـز شـد كـه درآن فـرو رفتـم و از اعم ـاق درياي ـی بسیاراس ـرارآمیز و تاري ـك س ـر درآوردم، زمانیك ـه چشـم بـه تاريكـی عـادت كـرد بسـتر رودخانـهای را در جلـوی چشـمانم ر و مرجـان فـرش كـرده بودنـد، بـرای آنکـه ّ گسـترده ديـدم كـه آنرا بـا د از ش ـدت ش ـوق ب ـرای همیشـه آنجـا نمان ـم و بتوان ـم دل بكن ـم الی ـاف دريايـی را محكـم در دسـتم گرفتـم تـا شـوق خـود را بـا آنهـا تقسـیم كنـم! ر و مرجانها چه بودند؟ ّ آن د - همی ـن در و مرجانهاي ـی ك ـه ح ـال ب ـا ح ـرارت عش ـق در قلب ـم ذوب شــده و جوهــر شــده و از قلمــم میريزننــد! - جنس قلمت از چیست ؟

Made with