131
رذگ
دانشــجوی همیــن دانشــکده بــود. در آن دوران چنــد ماهــی را در
۵۰
هـای سیاسـی شـاه گذرانـده بـود و چندیـن سـال هـم بـه اسـتان
زندان
کوی ـری بلوچس ـتان تبعی ـد ش ـده ب ـود. بیس ـت و پن ـج س ـال بع ـد ه ـم
ســارا و رفقایــش بلندگوهــای حیــاط دانشــکده را بــه رادیــو وصــل
خواس ـتند س ـکوت کنن ـد ت ـا آنه ـا بتوانن ـد
کردن ـد و از اس ـتادان می
می
ش ـد.
ه ـای مجل ـس گ ـوش بدهن ـد ک ـه از رادی ـو پخ ـش می
ب ـه بحث
س ـارا در دوران جن ـگ ب ـزرگ ش ـده ب ـود. جوانی ـش را در فضـای پ ـر
کـه در خانـه کنکـور
گذرانـده بـود. هنگامـی
از امیـد دوران خاتمـی
کــرد، دانشــجویان شــورش کــرده بودنــد و در
دانشــگاه را آمــاده می
دسـته بـه
خـون سـرکوبشـده بودنـد. نویسـندگان و روشـنفکران دسـته
بــه ناتوانــی خــود اعتــراف
جمهــور خاتمــی
رســیدند و رئیس
قتــل می
کــرد.
می
ی ســارا
ی مونتــرال بــه خانــه
هــای یخــزده
در بــاد و بــوران خیابان
خوانــد و مــن
کردیــم، او می
رفتــم. فتوکپــی دفتــر را بــاز می
می
داد، تفـاوت و
هـا را برایـم توضیـح مـی
کـردم. بعضـی واژه
ترجمـه می
پرسـیدم. شـب در رختخـواب، م ـادرم را ب ـا
را می
جزئی ـات معن ـای آن
دیـدم کـه در آن روز اول زنـدان بـا رنگـی پریـده،
ای محـو می
چهـره
رود.
غبســته و چشــمانی پــر اشــک بــه طــرف پــدرش مــی
لبانــی دا
نـدارد؟ و بـاز
ناامیـد شـده بـودم، آیـا ایـن ماجـرا برایـم تمامـی
کمـی
ی س ـیاه ح ـوادث،
ه ـم ت ـرس: چگون ـه ت ـاب بی ـاورم روی ای ـن حف ـره
تصاویـر و خاطـرات بگـذارم؟ آیـا اینهـا بـرای مـن بـه خاطـرات تبدیـل
کنـد؟ آیـا ایـن برایـم مهـم
شـوند؟ آیـا ایـن کار بـه مـن کمـک می
می
ت ـری
اس ـت ک ـه ب ـه م ـن کم ـک کن ـد؟ حقیقت ـا ن ـه، چـون چی ـز مهم
وجـود دارد. ام ـا چـه چی ـز؟ ب ـا ای ـن حـال، ب ـاور داشـتم ب ـه ای ـن کـه
چیـزی هسـت بـرای جبـران کـردن. بلـه، لابـد همیـن بـود. آیـا دنبـال
آرام ـش ب ـودم؟ بیشـتر دنب ـال عدال ـت.