Next Page  92 / 160 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 92 / 160 Previous Page
Page Background

ها

یادداشت

86

دورتـر از درب زنـدان اسـت بـه همـان طریـق چندیـن مأمور مسـلح پاس

میدادنـد کسـی نزدیـک نشـود و یـک اعلمیـه بلندبـالا بـه دیـوار نصب

شـده ب ـود کـه ب ـه عل ـت تراکـم کار از پذی ـرش مراجعی ـن معذوری ـم.

یـکحالـت وحشـت و اضطـراب همـه والدیـن زندانیـان را فـرا گرفتـه

بـود. کسـی هـم جـرأت نمیکـرد از دوسـت و آشـنا یـا همـدرد خـودش

چیــزی ســؤال کنــد چــون همــه را جاســوس یــا خبرچیــن یکدیگــر

الحـال از دار و دسـته

معرف ـی کـرده بودن ـد. بدی ـن طری ـق اف ـراد معلوم

خودشـان در بیـن منسـوبین زندانیهـا پراکنـده بودنـد کـه شـایعه کننـد

فلنـی جاسـوس اسـت و بهمانـی خبرچیـن اسـت، تـا کسـی جـرأت

نکنـد بـا همـدرد خـودشجزئیتریـنصحبتـی داشـته باشـد. آن روز هـم

ماننـد روزهـای دیگـر بـرای مـا و صدهـا همـدرد

بـه همـان سـردرگمی

م ـا گذش ـت. آخ ـر وق ـت ه ـم همگ ـی از ه ـم پاش ـیده ه ـر ی ـک ب ـه

طرفـی پراکنـده شـدیم. تقریبـاً میتوانـم بگویـم کـه همگـی مسـخ شـده

بودیــم. عقــل و اراده خــود را کامــاً از دســت داده بودیــم. بالاخــره

ه ـای دیگ ـر یک ـی بع ـد از دیگ ـری ب ـه همی ـن ترتی ـب

آن هفت ـه و هفته

گذشـت.

و پن ـج م ـادر ب ـود ک ـه ه ـر ک ـدام

در بی ـن ن ـود زن زندان ـی بیس ـت

دارای یــک تــا ســه فرزنــد بودنــد کــه اغلــب پــدران آنهــا هــم قبــاً

اع ـدام ش ـده بودن ـد. پن ـج دخت ـر بودن ـد ک ـه در س ـن دوازده س ـالگی

بازداشـت شـده بودنـد و حـال هجـده تـا نـوزده سـاله شـده بودنـد. در

ای هـم در بیـن آنهـا بـود بـه نـام خانـم

ضمـن یـک مـادر شـصت سـاله

اللهـی کـه پسـرش قبـاً اعـدام شـده بـود. دختـر و بـرادرش هـم

آیت

جـزو محبوسـین بودنـد.

هـر هفتـه روزهـای شـنبه جلـوی زنـدان جمـع میشـدیم. یـک نفـر

پاسـدار میآمـد روی دیـوار زنـدان، فریـاد میـزد بیخـود معطـل نشـوید،

الملق ـات هس ـتند و چی ـزی ه ـم لازم ندارن ـد چ ـون

هایت ـان ممنوع

بچه

خودمــان همــه چیــز داریــم. خلصــه آن وضــع اســفبار کــه از نهــم