![Show Menu](styles/mobile-menu.png)
![Page Background](./../common/page-substrates/page0164.jpg)
نقره داغ
مهرویه مغزی
164
سرالله با آنكه جواب اين سئوال را قبلا داده بودند، بروى خود نياورده و با مهربانى فرمودند:
با پر فرشتگان، با خون دل، اشک چشم و پوستهای خشک زخم های دل مجروحت، كتابى
در تربيت آدم نوشتى. كلمات كتابت از بلور و كريستال بودند، و آنرا براى آدم خواندى و
او را مُتنَبّه کردی. ولى قبل از آنكه جام خالى قلب آدم را از آب حيات، كه عشق بى قيد
و شرط بود، پر كنى او را به حال خود رها كرده و رفتى و آدم گمان كرد كه خواب حوا را
می دیده است. غافل از آنكه تنها خداست كه براى ما خواب مى بيند، و ما هم در رويائى
كه خدا در روز ازل براى ما ديده است، چشم باز كرده ايم و تا زمانى كه به عهد و ميثاق
خود با خدا عمل كنيم در روياى او باقى خواهيم ماند، درغير اين صورت از خواب و روياى
خدا جدا شده و در تاريكى چشم باز خواهيم كرد.،
سرالله سكوت كردند و بعد از چند ثانيه ادامه دادند و فرمودند:
آدم هم بخيال آنكه حوا و كتاب حوا را در رويا ديده در تاريكى از خواب بيدار شد، و به
محبت خدا به خود شك كرد.
حوا حرف ايشان را قطع كرد و پرسيد: چرا؟
در جواب فرمودند: چون آدم جامِ عشق و محبت را از دست ساقى (حوا) سر نكشيده از ميخانه
و یا تماشاخانه پادشاه بيرون رفت.
باز حوا پرسيد: چرا؟
فرمودند: جام قلب حوا، از قلب خدا از عشق پر و لبریز می شود، بهمين خاطر خدا حوا را
مادر كرد، و او را مامور كرد كه عشق را در همه احوال و بدون قيد و شرط نثار آدم کند.
بهمین خاطر زمانی که جام آدم از عشق خالی شد تمام درس هاىِ علم و حكمت را كه ياد
گرفته بود فراموش كرد، به خود مشغول شد و محروم ماند.
سرالله ساكت شدند و سخت در فكر فرو رفتند. حال تمام فكر و ذكرشان وضع آدم بود.
دريك آن در پرده های نور ناپدید و پنهان شدند، رفتند تا بداد آدم برسند و در دردش
شريك شوند.