Next Page  37 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 37 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

37

در جواب گفت: از من مى شنوى قاضى نشو. ولى اگر شدى و نفسى را ديدى كه از خود دفاع

مى كند بدان كه نه خود را شناخته است و نه خداى خود را، واگر نفسى را ديدى از حق دفاع

مى كند، بدان كه خود و حق هر دو را شناخته است.

از يار بى نشان پرسيد.

"

خود

"

جواب آمد : خداوند همان يار بى نشان است که از روز ازل نشانى از زيبائى اش، يعنى

را در دل انسان به امانت گذاشت تا انسان از آن نشان او را يافته و بشناسد. بهمين خاطر خدا

را بشناسد تا خداى خود را هم بشناسد.

"

خود

"

از انسان خواست اول

پرسيد: تو خود را شناخته اى؟

جواب آمد : در راه خودشناسى خطرات و امتحانات بى شمارى است، و يكى از آنها همين

سئوالى است كه از من می كنى و مرا به چالش مى كشی.

پرسيد: چرا؟

را ديده و شناسائى كرده ام مدعى هستم.

"

خود

"

جواب آمد : اگر بگويم زيبائى معشوق يعنى

اگر بگويم او را نديده و نشناخته ام، چگونه ناديده مى تواند با اطمينان از زيبایی معشوق داد

را شناخته بودم زبانم بند و قلمم هم از شوق شكسته شده بود.

"

خود

"

سخن دهد، اگر

و من هم اگر جای تو بودم اين سئوال را ازهيچ كس نمی پرسیدم چون اين سئوال انسان را

به امتحان مى اندازد، و تو هم جواب درستى نخواهى گرفت.

از هويت جواب دهنده پرسيد. پرسيد: تو كه، و يا چه هستى؟

جواب آمد: من نمى دانم چه هستم و يا كه هستم! من نه آنم و نه اين! گاه زبانم ،گاه قدم

، گاه قلم، گاه كلمه!

شايد جيوه ام و خدا مرا پشت شيشه مى كشد، آیینه مى سازد و نورش را بر آن مى تاباند تا