Memoirs – Showra Makaremi

54

ها ‌ یادداشت

میانداخت ـم ول ـی هم ـه آنه ـا ب ـر علی ـه رژی ـم ش ـاه ب ـود. چ ـون بع ـد از سـقوط شـاه مـا دیگـر فعالیتـی نداشـتیم و اولیـن نفـری کـه از گـروه مجاهدیــن در شــیراز دســتگیر شــد مــن بــودم کــه خــود شــما بــرای مـن پنـج سـال زندانـی تعییـن کـرده بودیـد، بعـد هـم شـد ده سـال. بنابرآنچ ـه گفت ـه ش ـد، م ـن در زن ـدان چ ـکار میتوانس ـتم بکن ـم؟ هــای تــو صحیــح ‌ آقــای رمضانــی جــواب میدهــد، همــه حرف اسـت. امـا متأسـفانه دسـتور چیـز دیگریسـت و مـن میدانـم تـو بـا ایـن ای صددرصـد اعـدام میشـوی ولـی مـن ‌ سرسـختی کـه در پیـش گرفتـه هایـت و پـدر و مـادرت میسـوزد کـه بعـد از تـو پـدر ‌ دلـم بـه حـال بچه سرپرســت میشــوند. ‌ هایــت بی ‌ و مــادرت از بیــن میرونــد و بچه خلصــه صحبتهــای فاطمــه از ســاعت نُــه صبــح کــه ملقــات حضـوری شـروع شـد تـا نُـه شـب کـه خاتمـه یافـت، جسـته و گریختـه ب ـرای خواه ـر و ب ـرادرش ادام ـه داش ـت. البت ـه م ـن ک ـه پ ـدرش باش ـم هــای آنهــا نمیشــنیدیم. فقــط گاهــی ‌ و مــادر پیــرش چیــزی از گفته اتفاقـاً مشـاهده میکردیـم کـه خواهـر و بـرادر مخفیانـه اشـکهای خـود را پـاک میکردنـد کـه خـب باعـث ناراحتـی مـا هـم شـده بـود. امـا دار ‌ را جریحـه ‌ ای ‌ موضـوع تکاندهنـده دیگـری کـه قلـب هـر شـنونده میکنـد آن بـود کـه مـدت چهـار مـاه آن زن محـروم و بینـوا را از دیـدن نـور محـروم میکننـد. بـه ایـن معنـی کـه در یـک سـلول تاریـک کـه همـان سـلول جدیدالتأسـیس مسـتراح باشـد وی را محبـوس میکننـد و بسـته میآوردنـد پشـت کابیـن تلفـن ‌ روزهـای ملقاتـی هـم وی را چشم ب ـرای س ـه دقیق ـه، ک ـه قب ـاً ه ـم جری ـان آن را ش ـرح دادم، چش ـمش را بــاز میکردنــد بعــد از اتمــام صحبــت چشــم وی را دوبــاره بســته برمیگرداندنـد سـلول. یکـی دو مرتبـه هـم طفـان معصـوم مـادر خـود را بـا آن وضـع دلخـراش مشـاهده کـرده بودنـد و دیگـر حاضـر نبودنـد اش میگفـت، نمیتوانـم مامانـم ‌ برونـد ملقـات مـادر. طفـل سـه سـاله سـیاه مخلوقـی را از ‌ بسـته ببینـم. بلـه ایـن خفاشـان دل ‌ را اینطـور چشم

Made with FlippingBook HTML5