Memoirs – Showra Makaremi

2

ها ‌ یادداشت

دیـن محمـد(ص)، دیـن علـی(ع)، دیـن حسـین(ع)، دیـن فاطمـه. ولـی فاطمـه مـن فاطمـه بـود از داشـتن چنیـن دختـری روزانـه چندیـن بـار کـردم و حـالا هـم بعـد از شـهادتش شـکر خـدا ‌ زمیـن را سـجده می کنـم تـا آنچـه کـه خـدا خواهـد انشـاءالله." ‌ آورم و صبـر می ‌ را بجـا مـی مــاه ‌ ســت کــه پدربزرگــم عزیــز زارعــی در اول دی ‌ هایی ‌ ایــن حرف داشـت یادداشـتکـرده اسـت. ‌ ، پشـت قرآنـی کـه همـواره بـا خـود ۶۷ کنـم، بلکـه در شـهر لیمـوژ ‌ مـن دیگـر در شـیراز کنـار او زندگـی نمی در فرانسـه بـا پـدر و بـرادرم هسـتم. هشـت سـاله هسـتم و بـرادرم یـازده توانـم آن صحنـه را در ذهنـم مجسـم ‌ سـاله. کنـار عزیـز نیسـتم امـا می کن ـم: دوازده روز اسـت کـه او خب ـر اع ـدام دخت ـرش فاطم ـه، م ـادرم ان ـد ک ـه ‌ را دریاف ـت ک ـرده اس ـت. مس ـئولان زن ـدان از او تعه ـد گرفته مراس ـمی برگـزار نکن ـد و حرف ـی از م ـرگ دخت ـرش نزن ـد. پدربزرگ ـم رود و تمـام روز پشـت به دیوار نشسـته اسـت. ‌ دیگـر از خانـه بیـرون نمـی کنـد بـه نوشـتن در قرآنـش، نخسـتین نمـود شـهادتش. ‌ شـروع می کـه بیم ـاری ب ـه ‌ داد و ت ـا جای ـی ‌ ه ـای بع ـد ب ـه نوشـتن ادام ـه ‌ در ماه کـرد. عزیـز پـس از سـفری ‌ او اجـازه داد نیمـی از دفتـر بزرگـی را پـر ی ‌ اش دستنوشــته ‌ ی پناهنــده ‌ کوتــاه بــه فرانســه بــرای دیــدار خانــواده در ۱۳۷۳ شـهادتش را همانجـا باقـی گذاشـت و در نخسـتین روزهـای درگذشـت. ‌ هفت ـاد و سـه سـالگی هنگامــی کــه پدربزرگــم بــرای "معرفــی عزیــزان خــود" و روایــت هــا قلــم بــه دســت گرفــت، دو دختــرش از میــان رفتــه ‌ سرنوشــت آن ی مـا ‌ هـا بـرای خانـواده ‌ بودنـد. رویـدادی کـه بـا فعالیـت سیاسـی آن پیـش آمـده بـود، دیگـر رخـت بربسـته بـود: انتظـار، امیـد و تـرس بـه ی پایـان رسـیده بـود. جنـگ ایـران و عـراق بـا بـه جـا گذاشـتن ‌ نقطـه هــا قربانــی، ســرانجام بعــد از هشــت ســال پایــان یافتــه بــود. ‌ میلیون ی ‌ ها در چـه م ـدت نوشـته شـده. دستنوشـته ‌ دان ـم ای ـن یادداشـت ‌ نمی

Made with FlippingBook HTML5