نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

حوا ساكت شد، آهى از ته دل كشيد. درد دلش را با نورادامه داد و گفت: خدا پيشانى بلند و بخت بلند به من داد، تا آنها را در هواى عشقش بلندتر كنم، صوت مليح به من داد تا در طلبش آوازهاى ملكوتى بخوانم. درطلبش هرهلالى را هلال ماه مى ديدم، هلالى كه مى خواست ماه تمام شود. همه افق ها را روشن و دهانشان را هم باز مى ديدم، آنها را مى ديدم كه مى خواهند مرا بلعيده و درجهان انوار پس دهند. من تمام مغرب ها را، مشرق هاى حامله مى ديدم، و خورشيدها را مى ديدم كه از شكم آنها بدنيا مى آمدند. از شكرانه من تعداد بى شماری باغات نیشكر در عالم روئیدند. از زيبائى من درختان ميوه های ياقوت، زمرد و فيروزه دادند، واز انعکاس زیبائی من بر خاک رنگ خاك مانند آسمان آبى رنگ شد، واز كيميایى كه خدا پيش من به امانت گذاشته بود، مس ها طلا شدند وخورشيد، ماه و ستارگان طلائی در روى خاك آبى رنگ ساخته شدند. از نور چشمان من آب رودخانه ها فيروزه مذاب شد، و پرندگان هم عوض آنكه روى درختان آواز بخوانند، دور سر آدميان طواف كرده و آوازهاى بهشتى مى خواندند، حيوانات وحشى رام شدند و ترس معنايش را از دست داده بود. رودخانه های عسل، شير، آب حيات و شراب در روى خاک آبى رنگ جارى شدند، و بهشتی كه پيامبران الهى به انسان وعده داده بودند، در روى زمين تحقق پيدا كرد. از آنجا كه معطر به عطر سحر آميز محبوبم بودم، عطرم ورودم را از قبل خبر مى داد، درحضورم با من می ماند و فضاهاى سبز را عطر آگين مى كرد، وبعد ازرفتنم هم تا مدتها مشام غائبين حضورم را معطر مى كرد. و چون خدا در زمان تولدم مرا در آب حيات غسل داده بود و درچشمانم خيره شد ه بود، درهر " چشمى كه نگاه مى كردم نگاه خدا را مى ديدم. حوا نا آگاهانه خاطرات حواى بهشتى را باسم خاطرات خود براى نور خدا شرح مى داد. حوا آهى عميق كشيد و بحرفش ادامه داد و گفت: و اين بود مقام من پيش خدا! ولى آدم پيشانى بلند مرا بر خاك ماليد، صوت مليحم را با ناله و حزن بلند كرد، عطر سحرآميزم را از من مكيده و بيرون كشيد و آن را بر حواها پاشيد. غافل از آنكه عطرى كه خدا بر من پاشيده بود روى تن غريبه ها بوى لجن مى گرفت. خدا مرا از ارتعاشات موافق با ارتعاشات و امواج كهكشانها آفريد، تا امواج مخالف مرا از

135

Made with