نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

سرالله ساكت بودند. علت خاموشى سرالله اين بود كه نمى خواستند اراده الهى را بيش از اين برحوا، كه هنوز قلبش مجروح بود، تحميل كنند. از طرفى هم مى دانستند كه تنها راه درمان قلب شكسته حوا دراين است، كه از كنُج خلوت و تاريكى بيرون آمده و در روشنائى روز، عشق بدون قيد و شرط را به آدم دهد تا قلب مجروحش شفا يافته و نقره داغ دلش طلا شود. سرالله درد حوا را كاملا احساس مى كردند و مى دانستند دردش از كجاست. حوا قلب مجروحش را درمقابل اقيانوس فضل الهى سد كرده واز فشار شديدى كه به قلبش وارد مى آید درد مى كشيد. از آنجا كه خدا اراده خود را بر خلق خود تحميل نمى كند، سرالله هم منتظر بودند كه حوا با اراده خود، خود را از درد رهایى بخشد. حوا هم در تاريكى نشسته وخاطرات ناگوارش را از آدم درذهنش زنده مى كرد تا آنها را برای سرالله شرح دهد. او آگاه بود كه ايشان از آنچه بر او گذشته است با خبرند، ولى مى خواست آنها را دوباره براى ايشان تعريف كند تا بى گناهيش را ثابت كند. غافل ازآنكه هر بار آدم قلب حوا را شكست، قلب سرالله هم شكسته شد، هر بار حوا خاطره هاى ناگواررا درذهنش زنده كرد، آنها در ذهن سرالله هم دوباره زنده و باعث زجر ايشان شدند. ولى حوا نه به خود رحم مى كرد و نه به سرالله! سر انجام توجه شديد حوا به خاطرات ناگوار گذشته اش، آنها را زنده كرد. حوا عوض آنكه آنها را تك تك براى سرالله شرح دهد، دست ايشان را گرفت وبا خود به سرزمين هاى حُزن و انُدوهش کشاند تا ايشان هم درد و حرمان او را با او تجربه كنند. حوا در حالى كه دست سرالله را محكم در دستش گرفته بود و ايشان را در دشت هاى حزن و اندوه خاطرات گذشته اش مى گرداند، شرح زندگيش را هم مى داد. سرالله هم در حالى كه دست او را با دست مهربانشان گرفته بودند، با دقت به داستان زندگى حوا گوش مى كردند مثل اين بود كه براى اولين بار است اين داستان را مى شنوند! ازآنجا كه تمام حواهاى عالم وحواهائى كه در طول تاريخ زندگى كرده بودند، دردهايشان را به اين حوا به إرث داده بودند، حال حوا واسطه شده و عِوَض آنكه داستان زندگي خود را بگويد، داستان زندگيش را با داستان زندگى تمام حواها جمع زده وگفت:

144

Made with