نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

جوان شدم، " بى تو " يك زن هزار ساله بودم، " با تو " من كه جوان در تن جوان شدم، " بى تو " جوان در تن پير ميمردم ، " با تو " من كه آئینه چرخان شدم ودور " بى تو " خاك بودم و خاك را طلب مى كردم، " با تو " من كه ايش طواف كردم، ‌ خورشيد حق و گنبد فيروزه شياطين زمین از من ترسيدند، " بى تو " از شياطين زمین مى ترسيدم ، " با تو " من كه روشن شدم، " بى تو " چراغى خاموش بودم، " با تو " من كه نىِ گريان " بى تو " شاخ سبز ولى گنديده اى در بستر رودخانه اشكهايم بودم، " با تو " من كه شدم و نواهاى عاشقانه و سوزناك براى معشوق حقيقى نواختم، از تو بى نياز " بى تو " گدا بودم واز گدايانِ عشق، عشق را گدایى مى كردم، " با تو " من كه شدم و در اقيانوس هاى فضل الهى راندم، به اصل " بى تو " يك عكس كهنه، پوسيده و زشت به ديوار اطاقت بودم، " با تو " من كه خود، كه جوان و زيبا بود نزديك شدم، خورشيد چلچراغ اطاقم " بى تو " چلچراغ اطاقم از كريستالهاى تيره و سياه بود، " با تو " من كه شد، ماهِ تمام را به اطاقم كشاندم و آنرا ماهِ " بى تو " ماهِ تمام به اطاقم راه نداشت، " با تو " من كه من ناميدم، ستاره آسمان شدم، " بى تو " ستاره اى در آسمان نداشتم، " با تو " من كه " وارد بهشت شدم. " ى تو " در جهنم بودم، " با تو " منكه حوا نفس عميقى كشيد و ادامه داد و گفت: بذر عشقى را كه از من دزديدى به من بدهكار نيستى، آن بذر، ديگر به درد من نمى خورد، تو درخت و ميوه هاى آن بذر را به من مديونى. مى دانم درد مى كشى و مى دانم دردت به خاطر من نيست،خاطر غرور شكسته توست. " غرورت شكست چون حواى ضعيف تو را با تمام قدرتت ترك كرد و رفت. حوا سكوت كرد. قلب سرالله به خاطر آدم و حوا، هر دو، از غم لبريز شده بود. اين بار حوا با لحن بسيار غمناكى به حرفش ادامه داد وبه آدم گفت:

151

Made with