نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

هرگز شنيده اى كه ريشه از خاك فرار كند؟ از خاكى فرار كند كه به او آب و غذا مى دهد، از خاكى فرار كند كه به او آرامش مى دهد؟ اگر نشنيده اى بشنو! حال ريشه من از خاكى كه ريشه تو از آن تغديه مى كند مى گريزد. هر چند قلب و پاهايم هنوز مجروح هستند، ولى ارابه زندگى مرا به سوی آفتاب مى راند، هر چند هنوز درد مى كشم، ولى مى روم تا دور شمس حقيقت طواف كنم، آنقدر طواف كنم تا ستاره شوم و در یکی از آسمانهای مقدس خدا بدرخشم. هر چند مذاقم هنوز از زهرى كه به خوردم داده اى تلخ است، ولى مى روم تا در انوار خورشيدِ حق، مذاقم را با ميوه هاى شيرين و عسلى باغ بهشت شيرين كنم. هر چند كم نورم، ولى مى روم ستاره شوم و در آسمان و در نقطه اى بسيار دور بدرخشم، تا اگر هم روزى روزگارى خاك شده و در فضا پخش شدم نورم بعد از صدها هزار سال نورى به زمين رسيده و اهالى کره خاک تصور كنند كه چون می درخشم هنوز زنده ام. حوا سكوت كرد و نه تنها سرالله بلكه تمام كائنات آهى از ته دل كشيدند و بعد از چند لحظه با لحنى محكم به آدم گفت: حال گوش كن چه مى گويم. باغبان قبل از آنكه بذر را در خاكِ باغش بكارد از روح خود در بذر مى دمد. روح هر درخت، نيت باغبان است كه از بذر در شاخه ها، برگها و ميوه هاى درخت جريان پيدا مى كند. تو هم اگر از من مى شنوى بذرى را كه از من دزديدى در خاك باغت نكار چون تلخىِ نيت و زهر بى وفائى تو ريشه ، ساقه، شاخه و ميوه هاى درخت را تلخ و زهرآگين خواهد كرد، و از آنجا كه ميوه هر درختى را باغبانش اول بايد بچشد، تو هم اگر از آن ميوه تناول کنی مسموم خواهى شد. حوا سكوت كرد. با سكوت حوا دنيا هم سكوت كرد، تا خاطراتِ تلخ حوا را مانند یک غذای سنگین هضم كند. بعد از چند ثانيه كه بيشتر از يك قرن به نظر مى آمد، حوا چهره اش را به طرف سرالله كه

152

Made with