نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

آنها مى دانستند منظور خدا از آب چيست، آنها مى دانستند آب در اصطلاحِ عرفانى نفسِ انسان است، نفسى كه هم جان میدهد و هم جان میگیرد. آنها خوانده بودند که حضرت مسيح روى آب، يعنى روى سرِ نفس خود راه مى رفتند. خدا مکث کرد تا نفَس غروررا گرفته و مقاومتش را در هم بشكند، و بحرفش ادامه داد و گفت: انسان شمشیر نوردر دست من بود، ولى از آنجا كه در تاريكى شب انعكاسات نور را در روی آب نمى ديدم، احساس تنهایى مى كردم. شبى دررويا نقشى از زيبايى خود را ديدم. زيبائى خود را ديدم كه در روى آب/نفس راه مى رود و خود را در آب تماشا كرده و لذت مى برد. ولى همينكه چشمش به چشمه كوثر در قلب من افتاد كفش هاى وابستگى را از پا در آورد و خود را به چشمه كوثر انداخت، تا غسل طهارت كند. بمحض آنكه وارد چشمه كوثرشد از چشمه كوثر، رودخانه آب حيات جارى شد، آسمان هستى بلند شد، حيات وزندگى در كل موجودات دميده شد ، و از دعا و مناجاتهاى زندگان، رودخانه شيردر باغ بهشت جارى شد، شير در حرارت عشق بخارو ابرهاى بارنده شيرى درآسمان هستى بلند شدند و نعمتهاى من بر همگان باريدن گرفتند، باغ بهشت، پر ازگرده هاى شيرين گل شد و زنبوران (عاشقان و فارسان حقيقى) را بطرف باغ بهشت جذب كردند، ورودخانه عسل در بهشت جارى شد......و از طلب و عطش زندگان براى ابدى " شدن، رودخانه شراب الهى (تعليمات الهى) از چشمه كوثردر قلب من جارى شد. خدا مكث كرد، نفس عميقى از هواى مقدس قفسه سينه خود كشيد و در كائنات دميد و ادامه داد و گفت: ازغسل طهارت زيبائى من در چشمه كوثر، آب حيات من هم شرآب قرمز، شيرين وعطرآگين شد و من از آن شرآب نوشيدم، و عاشق زيبائى خود شدم. از عشق من به زيبائى، زمين هاى خشك، سرسبز و درختان بارورشدند، كره خاك از جواهرات علم و حكمت پوشيده شد، و آب رودخانه ها هم شفاف مانند آئينه شدند. من در رويا، زيبايى خود را بصورت يك هيكل ديدم، هيكلى كه ازسرش گل و رياحين مى روئید، چشمانش خورشيد بودند، از دهان او نقل و نبات مى ريخت و قلبش هم جام طلا بود، و با آنكه سقف جام قلبش هنوز باز نشده بود از شرآب ياقوتی مرتبا پرو لبريز مى شد.

174

Made with