نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

در اين هنگام لبخندى بر لبان خدا نشست، و كائنات هم با او لبخند زدند و ادامه داد وگفت: " ومن عاشق حورى بهشتى شدم! همه كائنات عاشق حورى بهشتى شدند. هر زمان خدا خوشحال است همه خوشحالند، هر زمان خدا درد مى كشد همه درد مى كشند و هر زمان خدا عاشق است همه عاشق مى شوند. و خدا به صحبتش ادامه داد و گفت: من عاشق آنچه آفريدم شدم، و اراده کردم كه با او در بهشت، در درياها در روى زمين باشم. از اوخواستم با عشقى كه در او به وديعه گذارده ام و با نَفسى كه در او دميده ام لبه هایِ ناهموار و تيز كهكشانهاىِ موازى نفس را تراش دهد و آنها را صاف، هموار و گِرد كند، تا عوض آنكه به طرف فضاهاىِ نامحدود و خالى از روح " حركت كنند به دُور خالق خود طواف كنند، و كائنات را به طوافم بكشانند. در اين لحظه خدا آهى از ته دل كشيد، و تمام كائنات هم با او آه كشيدند. بعد از چند لحظه كه بنظر یک قرن آمد به سخنش ادامه داد و گفت: من عاشقِ حورىِ بهشتى شدم و اراده كردم كه در درياها با او باشم. از خزه ها و الياف دريائى يك كپى از حورى بهشتى بافتم و در او زندگى دميدم و با گلابپاش زمان عطر خود را به او پاشيدم، تا عطرش قبل از ورودش وارد شود، با او حركت كند و بعد ازرفتنش هم تا مدتها باقى بماند، و با عطرش تمام موجودات دريائى را به طرف خود و يكديگر بكشاند. و او را پرى دريائى ناميدم. ولى ازآنجا كه هنوز در روی کرهِ خاك احساس تنهایى مى كردم، سايه كم رنگ حورى بهشتى را از ُقلهِ هفت تپه پایین كشيدم و در قلب سايه حورى بهشتى روح دميدم، كره زمين را به دستش دادم و از او خواستم كه كره زمين را با سرانگشتانش در بالاى سرش نگاه دارد و آن را به آرامى بچرخاند، و اسم او را مادر گذاشتم. " و من عاشق حورىِ بهشتى، پرىِ دريائى و مادر شدم! خدا ساكت شد. تمام كانئات عاشق حورىِ بهشتى در بهشت، پرىِ دريائى در دريا و مادر در

181

Made with