نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

عطر مرا به باغاتِ گُل و ریحان نثار كرد و آنها را تروتازه كرد. ولى حال از نا فرمانى توهيچ گلُى بوىِ عطرِ مرا نمى دهد، خورشيد هم طلوع نکرده می خواهد غروب کند، و ماهِ تمام هم از خجالت، خود را درپشت ابرها پنهان كرده است. تو يك حرف بودى، میخواستم تو را كتاب كنم، كتابى كه تا به حال خوانده نشده باشد. تو یک قطره بودى، مى خواستم تو را دريا كنم. تو ذره بودى، مى خواستم تو را خورشيد يكى از كهكشانهايم كنم. تو هلالِ ماه بودی، مى خواستم تو را ماهِ تمام كنم. يك بار صدف شدم و سخت ترا در آغوش گرفتم، تا تو را مروارید کنم ولی چنان لگد بر سینه من زدی که از هم باز شدم و تو مروارید نشده، به اعماق دریا افتادی. یک بار فضاىِ سبزو اكسيژن شدم تا در من بروئى و ازمن نفس كشى، ولى تو باغ و فضاى سبز مرا با آتش غرايزت سوزاندى. من كهكشانى را درتو به وديعه گذاشتم و از توخواستم آنرا كشف كنى، ولى حال هديه من در تو مدفون شده و مرا به آن دسترسى نیست. من ترا معدن جواهراتم کردم تا خود را بکاوی و خود را با جواهراتِ علم وحکمت زینت دهی، ولی حال سنگِ خارا شده و مانند سنگ قبر روی گنج من نشسته اى. " و افسوس و صدافسوس كه دست من به گنجم نمى رسد! خدا آهى كشيد و همه كائنات با او آه كشيدند و بحرفش ادامه داد و گفت: من تو را دوست داشتم و مى خواستم با تو و در قلب تو در سر هفت تپه زندگى كنم و از زیبایی تو لذت ببرم، می خواستم با تو ودر قلب تو در اعماق درياها زندگى كنم وآرامش پيدا كنم، مى خواستم با تو و در قلب تو درروى خاك زندگى كنم و تو براى من مادرى كنى، ولى تودر قلبت جا براى من باز نكردى. حال در نگاهِ تو نگاهِ نفسِ امّاره و شیطان را می بینم، " همان نگاهی را مى بينم که شیطان از عدم اطاعتش به من کرد!

183

Made with