نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

نوشیدم و تو را در قلبم مانند بذرنشاندم، با گرمای عشق ترا گرم نگهداشتم، با اشک هایم ترا آبیاری کردم و نورم را بر تو تاباندم تا تو یک نهال بهشتى شدى، تو را به دنيا آوردم و ترا در دشت هاى حُزن قلوب بندگانم كاشتم تا ذوق و شوق را جانشين حزُن وغم آنها كنى. ولى " حال تو يك تار مو در كاسه شير غرور هستى، و من قادر نيستم ترا بنوشم. خدا دوباره آهى از ته دل كشيد وكائنات هم با او از ته دل آهى كشيدند، و ادامه داد وگفت: من هنرمندم، تو زيبایى هنر من بودى ومن نقش ترا در رویِ دیوار کوتاهِ زمان در نهایت لطافت و زیبائی کشیدم، تا در هر دوره و زمان زیبائى سيرت و چهره ات أفزون شود، و زيبایى ات دنيا را هم زيباتر كند. ولی حال زشتی دنیا بر چهره ماهت سايه انداخته است. ترا يك نت، از نت های سنفونی افلاک کردم تا در هوا پخش شده و دلها را بنوازى واز عالم پنهان بر عالم شهود حكم برانى، مقامت را هم از همگان پنهان کردم چون نمی خواستم شیاطین ارض بر زیبائی مقام تو خط بیاندازند، و پيامبرانم را هم هرهزار سال يك بار بمقتضاى زمان فرستادم، تا تو را به مقامت رسانند. ولى تو نا فرمانى كردى و به مقامت پی نبردی. خلق نادان رويت را پوشاندند و با شمشير زنگ زده زخم زبان، و تيرهاى زهر آلود رفتارشان به زيبائى درون و چهره ات حمله كردند و شيارهاى عميق بر چهره و سيرت تو انداختند. " حال آن نت عوض آنكه گوش مرا بنوازد، جانم را می گدُازد. همه نت دلخراش حوا را شنيدند، و بجز خدا وسرالله، همه گوش خود را با دو دست محكم پوشاندند! خدا ازهمه خواست گوششان را بازكنند، چون هنوزحرفهايش با حوا تمام نشده بود، و خطاب به حوا گفت: من تو را غنى خلق كردم تا مانند پر پرنده سبكبار شوی، سربارآدم نشوى، ولى حال كوه شده و روی قلب آدم نشسته ای. ترا ازامواج دریای وجود آفریدم، تا امواج فكرى تو با امواج فكرى كهكشانها هماهنگ وموافق باشد وحس ششم هم در توأفزون شود، تا قبل از وقوع حادثه از حادثه خبردار شوى و تا حد امكان فرزندان مرا در خطرات حفظ كنى.

187

Made with