نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

جواب دهنده گفت: خود را در يك اطاق بسيار كوچك تصور كن. سقف اطاق بسیار كوتاه است. درون اطاق هم با يك چراغ روغنى، كه در سر طاقچه است، روشن مى شود. روغن چراغت( دانش) هم زود زود تمام مى شود و تو بايد آن را مرتبا از روغن پركنى وگرنه خاموش مى شود. همدم تو هم در اين اطاق ميز و تخته ايست كه به درهمى نمى ارزد، و چون در اطاق را هم بروى خلق خدا بسته اى هيچ كس نمى تواند از تو ديدن كرده و احوالت را بپرسد. ديوار هاى اطاقت هم بسيار ضخيم و نزديك هم هستند و قادر نيستى صداى خلق را از بيرون از اطاق بشنوى. آئينه شكسته اى هم در كنار اطاق است كه تنها تصوير ترا در خود ديده است، تصويرى كه در همه احوال غمگين و در حال ناشكرى است! سرانجام از كوتاهى سقف اطاق (كوته فكرى) بى وفائى مردم دنيا و موقتى بودن نور چراغ (دانش اكتسابى) خسته مى شوى و از شدت نااميدى پشتت را به دنيا و آنچه كه در او و با اوست كرده و لگدى محکم به سقف پوسيده اطاق (خرافات و باورهاى كهنه و پوسيده) مى زنى، سقف را مى شكافى( آزادى افكار) و خود را به بالاى ميز می رسانى تا از شكاف سقف اطاقت آسمان را تماشا كنى. اگر شب باشد ماهِ تمام و ستارگان را خواهى ديد كه به تو چشمك زده و بر تو چكه مى كنند، اگر روز باشد خورشيد را خواهى ديد كه بدون منّت؛ و با جلال تمام بر تو و براطاق محقرت مى تابد و از تابيدن هم خسته نمى شود، روغنش هم مانند روغن چراغ تمام نمى شود، و اگرهم چند ساعتى غيبت كند بخاطر آن است كه زمين در زير پاهاى تو ساكن نيست، واز طرفى هم بايد بر امثال تو كه از تاريكى شب مى نالند بتابد و بازگشته و دوباره انوارش را بر تو بتاباند. با شكستن سقف اطاق (سر)؛ از عالم حدودات، كه عالم رياضيات و جمع و تفريق مال و منال دنيا و بى وفائى خلق خدا بود، آزاد شده و وارد عالم بدون حساب و كتاب قلب مى شوى، وارد عالمى مى شوى كه مار نفس بسختى وارد آن مى شود. با دیدن وسعت آسمان و نور و زیبایی خورشيد و ماه، خدا را شُكر مى كنى. شُكرانه ات ديده دلت را باز و روشن مى كند و ندائى از درون به تو، كه پشتت به دنيا و چهره ات به نور است، مى گويد: آسمان آئینه است و خورشيد، ستارگان و ماهِ تمام را هم كه مى بينى همه و همه در قلب تو و متعلق به تو هستند. حال تو خود را در آئينه تماشا مى كنى! و تو با شنیدن ندای قلبت، دوست را در خود يافته و از تنهائى در مى آئى.

54

Made with