نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

سخنی کوتاه با خواننده نويسنده اين كتاب در دوران كودكى خواب ديد كه يك باغ پُر گل است. از خواب خوش بيدار شد و خواست يك باغ پر گل شود، و چون در روز روشن و با چشم باز هم در رويا زندگى مى كرد، آرزو مى كرد كه موزه اى ازآثار هنرى كمياب شود ، كتابخانه اى براى كتابهاى خوانده نشده و یا ناشر كتابهاى چاپ نشده شود، دادگاهى براى اجرای عدل و عدالت شود، فواره اى دروسط ميدان يك دهكده كوچك شود، آجر کوچکی در يك مسجد و شمع روشنی در يك كليسا شود. او آرزو داشت قلبش را محراب و براى همه اديان مشرق الاذکار كند وبراى تمام مذاهب و مليت ها در محراب قلبش دعا بخواند. او مى خواست رمزى از رموز حيات را، هرچند ناچيزباشد، كشف كند. او می خواست روزنه ای به طرف آفتاب باز کند، بهمین خاطر هم در شب هاى تاريك به پشت ماه سفر مى کرد تا خورشيد و نور را پيدا كند، و در شب هایی كه ماه ماهِ تمام بود از ماهِ تمام، سراغ خورشيد را مى گرفت. چشمش پاک بود و با چشم پاك به آنچه در آسمان و زمين بود نگاه مى كرد، و کائنات را هم پاك و مطهر مى ديد. او مى خواست محبت كند و محبت ببيند، عاشق شود و عشق بورزد. نويسنده اين كتاب سالهاى سال با آرزوهايش زندگى كرد، و زمانى كه از آرزو كردن نوشت. " ماده سحر آمیز " خسته شد قلم بدست گرفت و كتابى بنام ماده سحرآمیزداستان زنى بود كه مرد قلبش را شكست و نور ازشكاف قلب، وارد قلب زن شد و آن زن با نور حامله شد. به زبان انگليسى به چاپ رسیده است. در كتاب " طلسم زن " از همین نویسنده، كتابى بنام

7

Made with