نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

بخار شود از آب حیات عاشق ابر بارنده اى در آسمان بلند مى شود كه نه تنها بر قلب عاشق بلكه بر قلوب تمام عاشقان خواهد باريد و آنها را آرامش خواهد داد. اشعار مولانا همانا آب حيات اوست كه در حرارت عشق محبوب ابر بارنده شده و حال مانند باران بر سر همه ما مى بارد. رومى آگاه بود که خورشيد و يا معشوق در پشت ابر پنهان است، و زندگى را هم تجربه مى كرد. او مى خواست در رنگها غوطه خورد، پنهان كارى كند و اسرار آمیزشود. او هزاران معنى را در يك خط شعر پنهان مى كرد تا هر كس به اندازه وسعت قلبش يك معنى را پيدا كند، او مى خواست در فراق و هجران معشوق شعر بگويد تا شيرينى وصال را نه یک بار بلکه هزاران بار بچشد. او خود را شناخته و واصل شده بود، و خود را در اشعار عاشقانه و عارفا نه اش غسل مى داد تا آماده وصال شود، او مى خواست پرده ها را تك تك پاره كند، به پشت پرده رود تا به معشوق حقيقى بپيوندد. رومى در حالی که عشق را طلب مى كرد از عشق هم هراس داشت . او آگاه بود كه از عشق، عاشقى آغازمى شود ، از عشق، رنگها پديدار مى گردند، از عشق، پنهان كاريها آغاز مى شوند ، از عشق، آئینه ها پديدار مى گردند، و از عشق، سر چشمه طلب در عالم باز مى شود و درهاى علم و دانش و اختراعات و اكتشافات در عالم گشوده مى شوند، و در عین حال هم از قدرت خراب کننده عشق اگاه بود و مى دانست عشق کارش خراب کردن ويرانه ها ست تا آنها را از نو بسازد. جوابگو ساکت شد، و بعد از چند لحظه در دنبال سخنانش گفت: اگر خورشيد حق و معشوق حقيقى خود را در پشت ابر و هواى آتشین عشق رومى پنهان نكرده بود، رنگ ها براى رومى بى رنگ مى شدند، آتش طلبش خاموش مى شد، چشمه أشعارش خشك مى شد و عالم از إشعار رومى محروم مى شد. جوابگو مكثى كرد و بعد از چند لحظه به حرفش ادامه داد و گفت: تو هم اگر از من مى شنوى به عاشق صادق و عارفى مثل مولانا شّك نكن، به عاشقى شك نكن كه در كنُج تنهائى نشسته و با آنکه از حضور معشوق در قلبش آگاه است، در مدح و فراق محبوبش اشعار عاشقانه مى سرايد. از من مى شنوى به عاشق و عارفى شّک كن كه همه جا پا برهنه و در بدر به دنبال معشوق مى گردد بجز در قلبش.

71

Made with