نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

قصه گو ساكت شد نگاهى به شنونده داستانش كرد و گفت: آيا حاضرى صحنه خلقت انسان را با هم از يك زاويه نو و تازه تماشا كنيم؟ شنونده داستان سرش را به علامت رضايت تكان داد. قصه گو گفت: مشّيت الهى بر اين قرار گرفت كه انسان را خلق كند، تصويرى از خود بكشد و كمال زيبائى و نورش را ظاهر كند. خدا مى خواست زيبایى خود را در نور ببيند، آئینه بسازد و خود را درآئينه تماشا كند. پس تصويرى از خود و يا انسان كامل در ذهنش كشيد و به او دل باخت، و چون مى خواست به هر طرف كه نگاه مى كند تصوير خود را ببيند، از زيبایی اش حوا را و از نورش آدم را خلق كرد تا برای تصویرش آئينه بسازند. شنونده داستان حرفش را قطع كرد و پرسيد: ولى خدا اول آدم را خلق كرد و از دنده چپ آدم، حوا را خلق كرد تا آدم احساس تنهایى نكند. قصه گو گفت: خداى قادر و متعال مجبور نبود براى رفع تنهائى آدم، حوا را از دنده چپ او خلق كند، كافى بود حوا را هم مانند آدم خلق كند. خدا مجبور نبود طلب را به آدم دهد تا او احساس كمبود و تنهائى كند، بطوريكه مجبور شود دنده چپ آدم را بيرون كشيده و حوا را خلق كند. از طرفی طلب و تنهائی در بهشت معنا ندارد، اگر هم داشت خدا مى توانست با سر انگشتش طلب و احساس تنهائى را از دل آدم بيرون كشد تا آدم احساس تنهائى نكند كه جفت بخواهد، و يا كافى بود آدم را هم مانند گياه و درخت خلق كند و به او اراده دهد تا با اراده خود روئیده و به طرف نور بالا رود، و يا او را مانند آب خلق كند؛ آبی كه با اراده خود جارى مى شود تا به اقيانوس رسد، يا آدم را مانند آتش خلق كند؛ آتشى كه با اراده خود مى سوزد تا سر انجام به نور بپيوندد. پرسيد: ولى مى گويند....

86

Made with