21
اهتشا دای
شـد بـه عملـی کـه زندانـی انجـام داده
معمـول بـود و آنهـم مربـوط می
ناپذی ـر ب ـود.
های روحـی ک ـه آنه ـم اجتناب
ب ـود و ش ـکنجه
های ـش
آب ـاد ب ـود روزه ـای ملقات ـی، بچه
کـه فاطم ـه عادل
هنگام ـی
هـم بـرای یـک سـاعت میرفتنـد پیـش مادرشـان. در همـان سـال بـود
یــک روز از مــن و مــادرش و مادرشــوهرش دعــوت کردنــد بیاییــد
شــده بــا
ملقــات حضــوری آنهــم ســاعت ده شــب. در موقــع تعیین
هایــش رفتیــم، راهنمایــی شــدیم بــه یــک اتــاق. طولــی نکشــید
بچه
فاطمــه را آوردنــد. بعــدا هــم یــک "بــرادری" کــه ملبــس بــه لبــاس
اللــه" خطــاب میکردنــد آمــد.
پاســداری بــود کــه وی را "آیت
فرمودنـد، مـا
ایشـان پـس از برشـمردن محسـنات جمهـوری اسـامی
در ای ـن بره ـه زمان ـی احتی ـاج مب ـرم ب ـه خواه ـر فاطمـه و امث ـال ایشـان
داریـم و در حضـور شـما بـه ایشـان توصیـه میکنـم دسـت از لجاجتـش
بـردارد و بـا مـا همـکاری نمایـد، و اّ بـا ایـن نـام منافـق کـه حضـرت
ای تاریـک و دشـوار در پیـش خواهنـد
امـام روی آنهـا گذاشـته آینـده
داشــت. حــال بــا شماســت کــه وی را نصیحــت کنیــد. حــالا اگــر
محـضخاطـر خـود و حفـظ جـان فرزندانـش هـم شـده یـا بـه خاطـر
پـدر و مـادر پیـرش، پیشـنهاد مـا را قبـول کنـد. بعـد هـم فرمودنـد، مـا
حجـت خودمـان را تمـام کردیـم. حـالا خـود دانیـد.
مادرشـوهرش نصیحـتکـرد کـه شـوهرت
در آن میـان چنـد کلمـی
سرپرسـت هسـتند. و همچنیـن
هایـت بی
معلـوم نیسـت کجاسـت. بچه
ای نکـردم چـون
نصیحـتکـرد ولـی مـن اظهـار عقیـده
مـادرشکمـی
ب ـه روحی ـه فاطم ـه آش ـنایی کام ـل داش ـتم. و ام ـا فاطم ـه چ ـه ج ـواب
شـما بـه خیـر و صـاح مـن فکـر میکنیـد و عواقـب
داد؟ میدانـم همـه
کار خـودم را هـم خـوب درک میکنـم. میدانـم پـدر و مـادرم از غصـه
کــس. شــوهرم چنانچــه
هایــم دربــدر و بی
مــرگ میشــوند و بچه
دق
هنـوز زنـده باشـد دیوانـه میشـود و خیلـی بدبختیهـای دیگـر کـه الآن
فکـرش را هـم نمیتوانـم بکنـم. امـا هـر چـه فکـر میکنـم متأسـفانه قـادر