Table of Contents Table of Contents
Next Page  12 / 227 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 12 / 227 Previous Page
Page Background

6

چنینگفت حوا...

جای مقدمه

ســالهای ســال، «حــوا»، آرزوی نوشــتن ايــن کتــاب را داشــت ولــی

چـون از تـرس «آدم» در پشـت حجـاب ديـده و دل، پنهـان بود، نتوانسـت

دسـت بـه قلـم بـرده، هديـهی خداونـدی را بـه اول زن عالـم عیـان کنـد.

«حـوا» زيبايـی «آدم» بـود، مسـتور و پنهـان در تاريکـی شـب، تـا «آدم»

زيبايـی او را در روز روشـن نبینـد «حـوا» مـادر بـود و ناتـوان از شکسـتن

دل کودکـی چـون «آدم» میدانسـت هرکـس قلـب و آينـه بشـکند، قلـب

خـدا را ه ـم میش ـکند!

ح ـال ام ـا «آدم» «ح ـوا» را ق ـدر میدان ـد و نیم ـهی اي ـن عشـق ازل ـی از

تاريکــی شــبانگاهان بهدرآمــده در روشــنايی روز. بــا قلمــی از جنــس

پـر فرشـتگان و جوهـری از اشـک و خـون. اينـک پیـش چشـم اسـت

انچـه در قلـب و آينـه پنهـان بـود؛ بـادا کـه کتـاب زندگـی او را همـه در

روشـنايی بخوانن ـد!

7