40
چنینگفت حوا...
اســت کــه پیــش نــا حــق نمیمانــد، از غاصــب جــدا میشــود تــا
بهسـوی صاحبـش روان گـردد و در سـر راه خويـش بیابانهـای خشـك
را ســیراب و خــرم میســازد، قلبهــای ســنگ شــده را میشــكند تــا
ن ـرم شـوند و ديگـر حق ـی از حق ـدار غصـب نشـود!
***
مهمانی ملكوت!
كجا میروی؟
-
بهمهمانی ملكوت میروم!
از مهمانی ملكوت بگو، آنجا چه خبر است؟
-
در مهمانـی ملكـوت عشـق سـتاره میشـود و بـر خاكیـان چكـه میكنـد
و م ـرداب مشـرق را بهخـود میكشـاند ت ـا خورشـید از او طل ـوع كن ـد؛
خورشـید در مـرداب میرويـد!
- چگونه خورشید در مرداب میرويد؟
در مهمانی ملكوت همه فضل است و از عدل خبری نیست!
از مغرب و غروب خورشید بگو!
-
در مهمانی ملكوت غروب و مغرب در حال جان كندن هستند.
ماه چطور؟
-
در مهمانــی ملكــوت ن ـوای پشــیمانی م ـرغ مهت ـاب ن ـوای طـرب انگی ـز
میشــود!
- چرا میخواهی به مهمانی ملكوت بروی؟
به مهمانی ملكوت میروم تا نور در هاون بكوبم!*
مگر میشود نور را در هاون كوبید؟
-
میشــود! اگــر بــهراز هســتی خــود پــی ببــری میتوانــی نــور را در
ه ـاون بكوب ـی.
باز از آن مهمانی برايم بگو!
-
مهمانى ملكوت !
- كجا ميروى ؟
به مهمانى ملكوت مى روم !
- از مهمانى ملكوت بگو، انجا چه خبر است؟
در مهمانى ملكوت عشق ستاره مى شود و بر خاكيان چكه مى كند، در مهمانى
ملكوت مرداب مشرق را بخود مى كشاند تا خورشيد از او طلوع كند، در مهمانى
ملكوت خورشيد در مرداب مى رويد!
- چگونه خورشيد در مرداب مى رويد؟
در مهمانى ملك ت همه فضل است و از عدل خبرى نيست!
- از مغرب و غروب خورشيد بگو!
در مهمانى ملكوت غروب مغرب در حال جان كندن هستند!
- ماه چطور؟!
در مهمانى ملكوت ماه، ماه تمام است.
- از نواى مرغ مهتاب در مهمانى ملكوت بگو!
نواى پشيمانى مرغ مهتاب در مهمانى ملكوت نواى طرب انگيز مى شود!
- چرا مى خواهى به مهمانى ملكوت بروى؟
به مهمانى ملكوت مى روم تا نور در هاون بكوبم!
- مگر مى شود نور را در هاون كوبيد؟
مى شود! اگر براز هستى پى برى مى توانى نور را در هاون بكوبى.