89 ...
چنینگفت حوا
ــل نمینمايــد.
ّ
خــود ح
افکارت کجا هستند؟
-
افکارم هم دور اين چاه پرسه میزنند!
روحت کجاست؟
-
روحـم مـرا از بـالا تماشـا میکنـد و شـاهد اسـت، او میخواهـد بعدهـا
بـر آنچـه كـه بـر مـن گذشـته و میگـذرد شـهادت دهـد.
به چه شهادت بدهد؟
-
به درستی و نادرستی كار اراده من شهادت دهد.
در حال حاضر روحت کجاست!؟
-
هماينک با تو مکالمه میکند!
از فضل و عدالت خدا بپرسم؟!
-
فضـل خ ـدا از عدال ـت او ج ـدا نیس ـت، عدالت ـش هم ـان فضـل اوس ـت ك ـه در
پشـت نقـاب عدالـت الهـی پنهـان شـده! بهيـاد داشـته بـاش كـه در پشـت پـرده
ايـن تماشـاخانه كـه مـن و تـو پشـت آن دور خـود و بقیـه عالـم میچرخیـم جـز
فضـل اله ـی هی ـچ نیسـت، ول ـی در اي ـن ط ـرف پ ـرده و روی صحن ـه، فضل ـش،
عیــن عدالــت اســت. بهديگــر ســخن پشــت پــرده يگانگــی اســت، و در ايــن
طـرف پـرده و روی صحنـه بیگانگـی، و فضـل الهـی در عالـم بیگانـگان عدالـت
میشـود تـا بیگانگـی را يگانگـی كنـد، فضـل الهـی مجـازات و مكافـآت میشـود
تـا همـه را بـا هـم از زيـر طـاق نصـرت عدالـت الهـی كـه بـر دو سـتون مجـازات
و مكافـات بـر پـا شـده رد كـرده و بـه فضـل الهـی رسـاند!
***
قلب و سر مهاجر!
ســرزمینهای بســیاری را پشــت سرگذاشــتم تــا بهآرامــش برســم...
دراي ـن س ـفرچه درده ـا ک ـه نکش ـیدم و چ ـه بیوفايیه ـا ک ـه ندي ـدم...
از پشـت سـر چـه خنجرهـا کـه نخـوردم. ولـی چـون مقصـد روشـن و
مانن ـد ن ـوری در انته ـای اي ـن ج ـاده تاري ـک میدرخش ـید در درد صب ـر