269
محمدرضا عالی پیام
رود.
نمی
ال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به
��
س
۵۸
دی ماه من با
۶
در تاریخ
بندان مرا
صبح دچار حمله عصبی و تشنج شدم. هم
۹
باشم، ساعت
بیماری صرع می
اندند. در آنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند
��
رعت به درمانگاه زندان رس
��
به س
و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به
بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
تان شدم. روی یک برانکار چرخدار،
��
ظهر نشده بود وارد بیمارس
۱۲
اعت
��
هنوز س
دستبند به دست و پابند به پا در گوشه راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس
اعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود
��
دیدم. تا س
رو می
ماره یک) را روبه
��
ش
ای
هشت ساعت نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده
ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند
یا مرده
گفت این را چرا اینجا گذاشتید،
شد و می
وقت یک بار یکی از کادر بیمارستان رد می
بردند. حتی یک بار به
ت. بعد من را از این طرف به آن طرف می
��
راه را بند آورده اس
ت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را
��
ای قرار داش
متی که پشت پرده
��
قس
کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی،
لرزیدم و یک نفر
ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می
۸
در تمام مدت
پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس
اس داخل بند به بهداری
��
تان مرا با همان لب
��
دم. چون موقع حمله عصبی دوس
��
لرزی
بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه پزشکی،
حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
۹
ات نیست؟ از ساعت
تان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه
��
در بیمارس
و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب
۱۰
صبح که مرا به بهداری بردند تا
ت.
��
ای را هم که فرزندم خرید، اجازه خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع اس
میوه
بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که
۶
امی که شب قبل ساعت
��
اب ش
��
با احتس
ساعت و نیم گرسنه بودم.
۲۸
بازگشتم، من