Table of Contents Table of Contents
Next Page  287 / 294 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 287 / 294 Previous Page
Page Background

286

زندان در ایران، جایی که نه خدا هست نه قانون

سالش تمام نشده بود و من در مقابل چشمان

۱۲

آن زمان دختر عزیزم یاسمن هنوز

خت بود و همینطور برای

��

دم و این جدایی برای من بسیار س

��

ت ش

��

گریان او بازداش

فهمیدم. وقتی

ت و این را از چشمانش می

��

من که چقدر به من نیاز داش

��

دخترم یاس

برای اولین بار او را در سالن ملاقات دیدم چقدر مشتاق دیدن چهره معصومش با آن

کرد تا مبادا اشکش جاری شود. و حالا

چشمان زیبایش بودم ولی سرش را بلند نمی

د، با توجه به اینکه در

��

چرا حق یک مادر و دختر باید ملاقات پانزده روز یک بار باش

تر است و حتی

��

ن بلوغ نیاز دختر به مادر از هر زمان دیگری بیش

��

ن یعنی س

��

این س

ت تا حداقل کمی از آن طریق بتوانم کمکی به

��

ی به تلفن هم برایمان نیس

��

دسترس

هایش، و این جریانات مدت چهار سال است که

ای برای حرف

فرزندم کنم و شنونده

دانم که این روزهای سخت و دشوار برای یاسمن

به همین شکل ادامه دارد و من می

عزیزم هیچ زمان فراموش نخواهد شد.

گیرم

کنم و انرژی می

هایی که از او دارم هر شب و هر روز صحبت می

من با عکس

کند

برد. همینطور که پدرش تعریف می

دانم که چگونه شب را بسر می

ولی او را نمی

هایی که بیدار است و تا

کند یا شب

اعاتی را در اتاقش خلوت می

��

ها س

بعد از ملاقات

باشد و

زند و مونس او به جای مادرش سقف اتاق می

قف اتاق زل می

��

ها به س

اعت

��

س

ده و در آن لحظات چقدر به وجود مادر نیازمند

��

بی تب کرده و تا صبح نخوابی

��

یا ش

گذرد و روزهایی

وار می

��

خت و دش

��

گویم که این روزهای س

بوده... اما با اطمینان می

رسد که هیچ مادر و فرزندی از هم جدا نیستند. 

می

من به این روز ایمان دارم.

صدیقه مرادی 

زندان اوین