Next Page  181 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 181 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

181

در اين هنگام لبخندى بر لبان خدا نشست، و كائنات هم با او لبخند زدند و ادامه داد وگفت:

"

ومن عاشق حورى بهشتى شدم!

همه كائنات عاشق حورى بهشتى شدند.

هر زمان خدا خوشحال است همه خوشحالند، هر زمان خدا درد مى كشد همه درد مى كشند

و هر زمان خدا عاشق است همه عاشق مى شوند.

و خدا به صحبتش ادامه داد و گفت: من عاشق آنچه آفريدم شدم، و اراده کردم كه با او در

بهشت، در درياها در روى زمين باشم. از اوخواستم با عشقى كه در او به وديعه گذارده ام و

با نَفسى كه در او دميده ام لبه هایِ ناهموار و تيز كهكشانهاىِ موازى نفس را تراش دهد و

آنها را صاف، هموار و گِرد كند، تا عوض آنكه به طرف فضاهاىِ نامحدود و خالى از روح

"

حركت كنند به دُور خالق خود طواف كنند، و كائنات را به طوافم بكشانند.

در اين لحظه خدا آهى از ته دل كشيد، و تمام كائنات هم با او آه كشيدند. بعد از چند لحظه

كه بنظر یک قرن آمد به سخنش ادامه داد و گفت:

من عاشقِ حورىِ بهشتى شدم و اراده كردم كه در درياها با او باشم. از خزه ها و الياف دريائى

يك كپى از حورى بهشتى بافتم و در او زندگى دميدم و با گلابپاش زمان عطر خود را به او

پاشيدم، تا عطرش قبل از ورودش وارد شود، با او حركت كند و بعد ازرفتنش هم تا مدتها

باقى بماند، و با عطرش تمام موجودات دريائى را به طرف خود و يكديگر بكشاند. و او را

پرى دريائى ناميدم.

ولى ازآنجا كه هنوز در روی کرهِ خاك احساس تنهایى مى كردم، سايه كم رنگ حورى

بهشتى را از ُقلهِ هفت تپه پایین كشيدم و در قلب سايه حورى بهشتى روح دميدم، كره زمين

را به دستش دادم و از او خواستم كه كره زمين را با سرانگشتانش در بالاى سرش نگاه دارد

و آن را به آرامى بچرخاند، و اسم او را مادر گذاشتم.

"

و من عاشق حورىِ بهشتى، پرىِ دريائى و مادر شدم!

خدا ساكت شد. تمام كانئات عاشق حورىِ بهشتى در بهشت، پرىِ دريائى در دريا و مادر در