Next Page  184 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 184 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

184

خدا باز آهى از ته دل كشيد، وهمه كائنات هم با او آه كشيدند وادامه داد و گفت:

تو پرىِ بهشتى بودى وسايه ات كمرنگ و از نوربود. سايه كمرنگ تو را از قُله هفت

تپه پائین کشیدم و از سايه تو مادررا آفريدم تا با سر انگشتانش دنيا را بچرخاند. ولى حال

عوض آنكه مادرى كند و دنيا را در سرانگشتانش بچرخاند، سایه شده وروی خورشید، ماه

و آسمان هايم سايه انداخته است. تو قرار بود فرزندان مرا با ایمان تربیت کنی تا آنها در

راه خودشناسی و خدا شناسی قذم بردارند، تا منهم آنها را در نور ببینم، و آنها هم مرا در

نور ببینند. ولی حال بی ایمانی حجابِ چشم و دل آنها شده و نه تنها مرا نمى بينند، من هم

"

فرزندانم را نمى بينم وصدايشان را نمى شنوم.

خدا سكوت كرد، و باز از ته دل آهى كشيد و آنچه در آسمان و زمين بود با او آه كشيدند،

و به حوا گفت:

حال پرندگان صفات الهى را مى بينم كه از آسمان سقوط كرده و مى ميرند، چون تو عوض

آنكه سنگِ نفس را به درون درّه نابودى در زیر پاهایت بياندازى، به طرف آنها پرتاب

کرده اى.

پادشاهان و حكمرانان عالم را مى بينم كه به جای بذرِ عدل، بذرِ ظلم و عداوت مى نشانند،

"

و عوض آنکه از ملت خود حمايت كنند ظالم شده و خون ملت خود را مى ريزنند، تو ....

خدا حرفش را ناتمام گذاشت، از سخن گفتن باز ايستاد، واهل دو عالم احساس كردند

اتفاقى افتاده، و همه با هم شروع به خواندن دعا كردند، و منتظر شدند كه صوت محبوب

را دوباره بشنوند، و شنيدند كه مى گفت:

آه .... خزه هاى دريایى را مى بينم كه دور پاهايم مى پيچند و ازمن كمك مى خواهند. از

پرىِ دريایى خبرى نیست...خود را در وسط درياىِ سياه و مرده ای مى بينم، مى بينم كه

شيطان روحِ پرىِ دريایىِ مرا قبضه كرده است و مالکِ درياهاى من شده .....خزه ها و

موجودات زنده دریائی را می بینم که جان کنده و می میرند و عوض عطرم، بوی نامطبوع

لاشه ماهیان مرده بمشامم می خورد.......امواج را مى بينم كه به طاق آسمان رسيده و آنچه

"

درروى زمين است را خراب و ويران مى كنند.