Memoirs – Showra Makaremi

19

اه‏تشا دای

خیابانهـا و میادیـن و چهارراههـا، دو نفـر مسـلح به سـاح یـوزی و یک نفـر هـم حامـل فرسـتنده، ایـاب و ذهـاب مـردم را زیـر نظـر داشـتند. ه ـر کـس مشـکوک بنظـر میرسـید دسـتگیر شـده روان ـه بازداشـتگاه میشـد. حـال کـی از آن معرکـه نجـات پیـدا کنـد یـا روانـه دیـار عـدم شـود خـودش بـود و شانسـش. در آن صـورت وای بـر آنهایـی کـه در تیـررس آنهـا بودنـد. برگشــته مــا از ایــن دســته بــود. عــاوه بــر ناراحتــی ‌ خانــواده بخت و بلتکلیفــی کــه خودمــان داشــتیم، هیچکــس چــه از فامیــل یــا از آشـنایان جـرأت نمیکردنـد حتـی از جلـوی خانـه مـا عبـور کننـد یـا بـا مـا تمـاس تلفنـی بگیرنـد. ناراحتـی مـا یکـی و دو تـا نبـود. گرچـه تـازه المـکان ‌ اول خـط بودیـم. ولـی برایمـان غیرمنتظـره بـود. یکـی مجهول تمـام بـا شـوهرش و یکـی هـم ‌ بـودن فتانـه، آن زن رشـید و همـه چیـز بلتکلیف ـی فاطم ـه و دو طف ـل معصوم ـش. یک ـی ش ـوهر فاطم ـه ک ـه نمیدان ـم کجاسـت و چـه میکن ـد. یکـی سرنوشـت دخت ـر دیگـرم ب ـه شناســی ‌ نــام فرزانــه کــه از دانشــگاه ســوربن فرانســه در رشــته جامعه التحصیـل شـده و جـرات نمیکنـد بیایـد ایـران. هـر یـک از آنهـا ‌ فارغ خـود بـه تنهایـی مشـکلی اسـت مخصوصـاً بـرای یـک پیرمـرد و پیـرزن ناتـوان و درمانـده. امــا مــن هــر روز میرفتــم بــه طــرف دادگاه. هــم بــرای تقاضــای تخلیـه منـزل از طـرف سـپاه و هـم بـرای جویـا شـدن از وضـع فاطمـه. متأسـفانه در آن روزهـا سـرگرم بگیـر و ببنـد بودنـد که جـواب هیچکس را نمیدادنـد. ماشـینهای سـپاه پـر از بازداشـتی بـود. کامیـون میآمـد پـر ش ـده. اتومبیله ـای مصـادره را مانن ـد رم ـه ‌ از وس ـایل منزله ـای مصادره پـارک میکردنـد. 1 گوسـفند در محوطـه ارتـش سـوم آوری افـزوده میشـد. بنـا ‌ روزبـروز بـر تعـداد زندانیهـا بطـور سرسـام آبــاد و چــه در ‌ بــه گفتــه بعضــی از افــراد موثــق چــه در زنــدان عادل   اردوگاه ارتش، نزدیک مرکز شهر در شیراز. 1

Made with FlippingBook HTML5