![Show Menu](styles/mobile-menu.png)
![Page Background](./../common/page-substrates/page0118.jpg)
نقره داغ
مهرویه مغزی
118
حوا در سيب، وحدت آدم و حوا را ديد، خود را مادر و آدم را پدر فرزندان خدا ديد، و سيب
را گاز زد و شيرينى مادر شدن را دردهانش چشيد، و از شدت شوق و شعف از آدم خواست
كه از ميوه درخت علم و حكمت الهى تناول كند.
آدم حوا هر دو از سيب تناول كردند واز باغ بهشت بيرون آمدند، و چون در خارج از بهشت
نمى توانستند تقدسشان را براى فرزندانشان به إرث بگذارند، در عِوَض تقدس، اراده به
فرزندان آنها عطا شد.
ولی اراده و پوست تن، حجاب دل و ديده نسل آدم وحوا شد وفراموشى نسبی، كه به آنها
عطا شده بود تا در جهان ماده درد و غم روزگاررا با گذشت زمان فراموش كنند، حجاب
شد، و نسل آدم و حوا خاطرات اجدادشان را در باغ بهشت فراموش كرده و مانند غربيه ها
نگاهى به خود، به يك ديگر و به اطراف خود كرده و برای اولین باركهكشان شيرى را، كه
خدا از قبل براى آنها آماده كرده بود، را ديدند.
پرسید: چرا تقدس را با اراده مقایسه مى كنى؟
قصه گو در جواب گفت: مقام اراده را دست کم مگیر. اراده انسان را از حیوان جدا می کند.
اراده به انسان تقدس می بخشد. اراده به انسان قدرت مى دهد. اگر به گیاهان، جمادات و
حیوانات هوش نورعطا شده بود، همه آنها در مقابل اراده انسان سر تعظيم فرود مى أوردند،
و انسان را پرستش می کردند.
قصه گو ساكت شد، نفسى تازه كرد وخطاب به شنونده داستان گفت: بگذاردراين داستان همه
حواها و آدم ها را با یک چوب نرانيم، و تنها شرح يك نمونه را داده و بقيه را رها كنيم.
بگذارشرح حال زندگى حوائى را دهم، كه سر مشق جمع شد.
شنونده داستان سرش را بعلامت موافق تكان داد و قصه گو نفس عميقى كشيد وبه داستانش
ادامه داد، و گفت:
همين كه چشم حوا به كهكشان شیری افتاد و زيبایى آن را ديد، اراده كرد زيبايى خود