نقره داغ
مهرویه مغزی
15
پرسيد: چرا معشوق يك دل دارد و هزار سودا؟
جواب آمد: معشوق يكى است، وعاشقان بى شمار.
پرسيد: چرا خدا را معشوق مى نامى؟
درجواب گفت: خدا براى يتيمان پدر است و براى خلق، خالق است، براى ظالمان قهار
است چون ظلم را از آنها اخذ می كند، براى مظلومان رفيق راه است و براى عاشقان معشوق.
از هويت عاشق پرسيد
جواب آمد: عاشق، زيبايى معشوق در يك آیینه از آیینه هاى دوار و بى شمار اين چرخ
گردون است.
عاشق اشعه ساطعه از آفتاب معشوق است. سراى معشوق در دل عاشق است، و بدون معشوق
عاشق وجود ندارد.
عاشقى كه معشوق را در قلبش نيافته باشد حكم آيينه اى را دارد که در مقابل آفتاب ایستاده
و عکس خورشید در آن افتاده است. ولی چون ديده دلش هنوز بينا نشده است نورخورشید
را نمی بیند و دائم از تاریکی می نالد.
چنين عاشقى هويت ندارد، چون هنوز مقام خود و معشوق را نشناخته است.
خلاصه كلام آنکه دایره هستى در حكم يك اتم است، نور معشوق حقيقي بر هسته مركزى
أتم مى تأبد و در تمام لايه هاى هستى نفوذ مى كند، و اسمان هستى بلند مى شود. عاشق هم
يكى از الكترونهاى بى شمار اتم هستى است.
از جا و مکان هسته أتم هستى سئوال کرد.
جواب آمد: هسته أتم هستى در قلب انسان و قلب عاشق است.
پرسید: قلب عاشق کجاست؟