ها
یادداشت
114
کردنـد روی هـم انبـار شـده و
قُدقُـد می
هـای پدربزرگـم در آن
کـه مرغ
زنـگزده بودنـد. هنـوز مسـتراح ایرانـی تـه حیـاط بـود. زمـان کودکیم
ی خانـه بـود. از وحشـت، همیشـه از
ایـن تنهـا مسـتراح قابـل اسـتفاده
پیچیــدم. یــک
کــردم و بــه خــودم می
رفتــن بــه آنجــا خــودداری می
هـای کوچـک شـقایق بخشـی از دیـوار
ی بـزرگ گل سـرخ و گل
بوتـه
حیـاط را پوشـانده بـود.
خوابیــد و روزهایــش
خوانــد، می
مادربزرگــم روی تختــش نمــاز می
بنــدی چوبــی قــرار
گذرانــد. بــالای تخــت یــک طبقه
را نشســته می
دادنــد: یــک
داشــت و روی آن اشــیایی کــه دنیــای او را تشــکیل می
نبــات
ی کوچــک دســتی، یــک بســته آب
آلبــوم عکــس، دو آینــه
ی
ای پـر از کِـرِم، عطـر، سـنجاق، گیـره
عسـلی بـا یـک کیـف پارچـه
ی
ســر و داروهــای مختلــف. هــر روز صبــح چنــد قــرص در گوشــه
مانـد تـا بـا لیـوان شـیر
زد و منتظـر می
رنگـش گـره مـی
روسـری آبـی
ای
اش کنـار تختـش در گوشـه
اش بخـورد. عصـای سـه پایـه
صبحانـه
از اتـاق قـرار گرفتـه بـود تـا جلـوی دسـت و پـای کسـی را نگیـرد. بـه
ی دیگـر ه ـال ب ـه
داشـت و در گوشـه
کم ـک آن چن ـد قدم ـی ب ـر می
ی خانـه کاری نداشـت. از وقتـی کـه مـن
رسـید. بـه بقیـه
مسـتراح می
گذاشـت کـه ب ـا
از آنجـا رفت ـه ب ـودم، دیگـر ب ـه سـالن اصل ـی پ ـا نمی
گفــت،
شــد. می
ای بــزرگ رو بــه حیــاط بــاز می
هــای شیشــه
پنجره
هــای
خوابیــد. از پله
کــرد و می
ها مــرا بغــل می
چــون در آنجــا شــب
ی دوم در دوران خــوش
رفــت. طبقــه
ســنگی هــم دیگــر بــالا نمی
ی خان ـه منجمـد شـده ب ـود. هن ـوز قاب ـل سـکونت ب ـود مث ـل
گذشـته
دکــور ســینمایی کــه کارکنــان فیلــم بــرای خــوردن و خوابیــدن از آن
رفـت، چـون اشـباح،
بایسـت از آن جـا بالاتـر
اسـتفاده کننـد. ولـی نمی
ب ـام بودن ـد. دو ات ـاق ت ـه پشـت
ه ـای سـنگی و پشـت
پله
صاحب ـان راه
ه ـای زندگـی پی ـش از انق ـاب، ان ـگار در انتظـار
ب ـام، پ ـر از باقیمانده
ی کوچـکچوبـی، روپـوش ژاپنـی مـادرم
دیـدار بودنـد. یـکگهـواره